شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
میشه باشى؟ میشه وقتى حالم بده و دارم دفترچه تلفنم رو مرور مى کنم تا به یکى زنگ بزنم و فقط دنبالِ یه گوشم اما هیچکس رو پیدا نمى کنم، تو باشى؟ میشه گاهى فقط یه اس بدى که حالت خوبه، تا من دلم گرم بشه که یکى به فکرمه، که یکى دوسم داره، که یکى مى دونه من الان تو چه حالى ام...میشه؟ میشه به من اجازه بدى که گاهى واست شعر بنویسم، که گاهى تورو مخاطب خودم قرار بدم، که وقتى مى گم چشمات، چشماى تو منظورم باشه...میشه؟ میشه گاهى صدات بزنم و تو بگى جانم؟ اما من ج...
میشه تو ۴۰سالگیم باشی؟میشه وقتی غروب میشه تنها نباشم میخوام برم ولیعصرگردی؟یا نه اصلا غروبِ جمعه رو تنهایی بالا نیارم؟یا نه اصلا شبا قبلِ خواب بهت شب بخیر بگمُ مُچاله شم تو بغلِت؟میشه صُبحِش چشام تو چشایِ خُمارِت آخ واشه؟میشه هر وقت دستام لرزید یا اصلا یخ زد دستات باشه؟میشه با فک کردن بهت برقُ تو چشام ببینی؟میشه شب که تاریکِ سیاهِ به بودنِ فردات فک نکنم؟ببین فقط باش! هر جوری خُب؟...