شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
سیگار آتش زده ام.چه کامی از من بگیری چه رها کنار تاقچه ام بگذاری من دیگر سوخته ام.نه لب تو و نه نسیم این مهرگان شب دست به گیس حقیقت نخواهد آویخت.وآله°...
و قسم به آزادی برگ های پاییزی و بی عاری باد.قسم به شجاعت سبز نبودن و بی ریشگی.آنگه که می خواهم سرخ،نارنجی،قهوه ای و زرد و یاکه ترکیبی از آنها باشم و شاید که بخواهم سبز بمانم.ترک وطن کنم و یا استوار بر شاخه بمانم.قسم به رهاترین امپراطوری،باران،مه،نارنجی.قسم به عطر چوب و باران.قسم به کشوری که خواستار اقامتش هستم.پاییز🍁🐿🍂وآله°...
اسب وحشی افکارم یال می افشاند شیحه می کشد؛نعل می دواند و رها در باد به سمت آفاق نیلی و زرد صبح می دود که من حلقه افسار به سمتش پرت و درجا نغمه اش را خفه میکنم ۰ناگهان آسمان غروب می شود.دست و پای رمیده اش را به سرم نعلکوب میکنم.و می گذارم باد یال بریده اش را به وطنش بازگرداندوآله°...