پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بی گمان فلسفه ی قربان سر بریدن نیستدل بریدن استدل بریدن از هر چیزی که به آن تعلق داریددل بریدن از هر چه تو را از او میگیرددر قربان عید جان باختن و قربانی کردن جان خویش در پای خداستعید قربان عید سرسپردگی و بندگی به درگاه احدیت استعید قربان سر بریدن نفس استو پا بریدن از شیطانعید قربانسربلندی ابراهیمآرامش اسماعیلامیدواری هاجرعطر عرفهو برکت عید قربان را برای شما خوبان آرزومندمزندگیتان به زیبایی گلستان ابراهیمو پاکی چشمه...
جای خالی سلوچ وقتی خانواده مجبور به مهاجرت میشن البته نه ازخوشی بلکه از درماندگی و فقر و نداری با همه مصیبتهایی که به مرگان و فززندانش گشته تجاوز تحقیر دلم برای همشون میسوزه برای پسر بزرگش که یک شبه موهاش سفید شد و باید میماند اینها میرفتن به کجا؟؟اما بیش از همه دلم اتش گرفت برای هاجر که کودک بود با ان مرد میانسال و نادان و وحشی باید بدون دلخوشی میماند حالا که مادر هم شده بود دلم میخواست دستی از غیب داشتم وارد داستان میشدم هاجر را ور میداشتم محکم...