جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
چه بی هوا برای رسیدن به آدمایی جنگیدیم که خودشونسرگرم جنگیدن واسه آدمای دیگه ای بودن و مارو نمی دیدن .و چه ساده کسایی که برای رسیدن به ما می جنگیدن رو نمی دیدیم .آره ندیدن !ما هیچکدوم چیزایی که باید می دیدیم رو ندیدیم .ما همه جنگیدیم ، اما تو میدون های اشتباه .....
واسه نگه داشتن کسی تو زندگیم دست و پایی نمی زنم !من کار خودمو براش می کنم ،هوا شو دارم، کنارش هستم و بهش همه اینا رو خیلی خوب نشون میدم .اما در نهایت همه چی دست خودشه .اگر قدر دونست و ارزش کارامو فهمید که هیچی و بازم کنارشم، اگه نه هم که راه باز و میتونه بره شاید بگی اگه بره تو ضرر کردی چون این همه وقت گذاشتی و تهش هیچی به هیچی، اما نه! من بر اساس قوانین و ذات خودم رفتار کردم و اینکه حالا اونا ظرفیت این داستانو نداشتن چیزی از من کم نمی کنه ...
یه سری حرفارو واقعاً نمیشه زد، یه سری احساساتو نمیشه بروز داد، نمیتونی حالتو به کسی بگی، نمیتونی بگی چته و نمیتونی خودتو خالی کنی! هرچند خودت میدونی که باید با آدم درستش صحبت کنی میدونی نباید بریزی تو خودت، میدونی اگه لازمه حتی باید کمک بگیری و همه اینا رو میدونی و هزار تا آدمم بهت میگن اما خب نمیشه! تو ترجیح میدی سکوت کنی و تو سکوتت به زندگی ادامه بدی .شاید یه چیزایی باید تا آخرش تو وجود آدم بمونه و همونجام بمیره و همونجام دفن بشه....