پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دیر وقتیست که حیران وبی قرار ، بهم ریخته ام.بهر تمام روزهای زندگی شاکی و با زمانه درآویخته ام.!دیر وقتیست با تمام ساز های زندگی به خود پیچیده ام زتمام افکار پوچ و خالی گشته ام ،من تجسم یک هیچم!دیر وقتیست ز همگان دور و همره حرفهای دل شده ام.با تمام حرف این و آن دچار مشکل شده امدیر وقتیست که زندگانی در نظرم بی معناست!!قلب تنهای من، در میان ازدحام جهانیان چه غریبانه تنهاست..!دیر وقتیست که افسرده و بس رنجورم در نظر...