متن حرف های دل
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حرف های دل
شهریارا من که مخاطب شعر های توام !
عمر من همانند تو در پای جانانم گذشت.
آنچه از جور وجفا بر سر تو آمد بر من دیوانه هم گذشت..!
تو بهر، حرفهایت واژه به واژه غم را در شعر هایت سرودی.
این چه دردی اس بر من هم همانند تو...
دیر وقتیست که حیران وبی قرار ، بهم ریخته ام.
بهر تمام روزهای زندگی شاکی و با زمانه درآویخته ام.!
دیر وقتیست با تمام ساز های زندگی به خود پیچیده ام
زتمام افکار پوچ و خالی گشته ام ،من تجسم یک هیچم!
دیر وقتیست ز همگان دور و همره حرفهای...
(ریشه خشکیده)
ریشه در خاک سردم ،ولی زخم ها فراوان دارد تنم .
در بازی سرنوشت بهر رفیقان حرف ها به یادگار دارد دلم..!
صد زمستان به سر آوردیم ولی همچو کوه ،برف هامانده بر تنم ..!
مثل کاج بلندی خم کشته ام ولی لاب لای شاخه ها نو بهاری...
(حس غریب)
هرکسی بد تو به دیدارم بیاید ،گر آشنا هم باشد باز غریبه است.!
گر زمن جوانه امید هم ریشه زند بد تو هرثمره که به بار بیاید، غریبه است.!
کنون هرکسی باآدمی عجیب به دیوانگی من!حتی اگر کنار بیاید باز هم غریبه است.
بد از تو هرکسی آمد...
( غمناله های بیصدا)
با نگاهت درگیرم و گرفتار تو میشوم و محتاج.!
سخنی گر به زبان آرم دانی که چه دل برده ایی به تاراج
ای گیسوی پریشان تو همچو دریای خروشان !!
دانی که چگونه غرق شدم درهیاهوی این شب مواج؟
یک عمر در مکتب عاشقی نشسته ایم...
*اسرار اَزَل*
اسرار اَزَل را نه تو دانی و نه من! معمای دنیارا نه تو خوانی نه من..!
گر از خاک جسته ایم و به آغوش خاک باز گردیم حکایت آدمی را نه تو دانی و نه من.!
سراسیمه در میان روزهای زندگی با خود درگیریم دگر ندانیم که طالع...
هر چه نوشت این دست, حرف های دل بود؟!
اِسارت
ِز فراق او دل ب دست غم باز به استارت می رود !!!
در میان زندان به حکم دوری باز ب شکنجه محکوم میشود..!
هر لحظه در این شب های تار از پس این همه درد عمر.؛
جوانی ام چه بسیار به تاراج می رود.
گم کرده ام قبله...
در عزای مادر عالم غم پوش عزا شدیم
زین تمام درد هایمان امشب با نوای یا زهرا
غرق گریه هاشده ایم .
امشب دلم اندازه تمام درد هایم پر از حرف است .خبرت هس بی بی جان چقد دلم تنگ اس.
امشب باز در این محفل کوچکم عزا دار توام...
( کوچه های یخ زده)
شبی در این کوچه های یخ زده گذری کن
حال ما خوب است فکری ب حال منطقه سوت و کورکن.
اینجا هنوز زندگی بوی تمام گلهارا می دهد
ای تو که بالا نشین شهری ویرانه های شبگردان را کمی مرور کن.
اینجا زندگی ساز دگری...
در کنج دلم عشق کسی خانه نداردکس تاب نگهداری من دیوانه ندارد..
دل پیش هرکه نهادم باز آرَد پس کس تاب و توان نگهداری من دیوانه ندارد.!
گویند مجنون حیران گشته ام اما کس نداندسوی بند بند دلم با تو ب خاطره نشسته ام.!!!
هرشب سوی هر کوچه میروم انگار...
قدم بزن تمام خیابان های این شهر را با پای خودت ...!
بنشین در میان کافه ای ساز بزن بهر حرف های دل برای خودت.!
گریه کن دور شو از تمام حرفها اما خودت باش و خودت..
آدمای این شهر برایت غریبن تو بهر یارت و باشو در خیال خودت...
دردا دراین بادیه سوز و گدازم نیست
زجان خسته ام ،اما دراین راه دراز همراهم نیست.!!
دل با خرامان می رود سوی قبیله عشق اما چه کنم مرا همدم و همراز نیست.
دلش همچو دریا پاک و زلال بود اما در این بادیه مرا جز سراب کسی نیست.
می روم...