شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
شیشه های شفاف سرد یخیاز بلور های تنگ آسمانهمچنان ....می بارد و می باردو دخترانی که عاشق برف اندزیر چراغ می ایستندتا روزی ...دانه های متشخص برف رادر میان اوهام برفی اشاندر میان خیال های شیرین سپید هجا کنندو تکرار کنند زیستن را ... خندیدن را ... و نگاه کردن راآه ...برف ، برف ، برفبه تو نگاه می کنمبه تو که جواهر نشان روزی هستیکه از خوشبختی مطلقی می آییو می روی ...تا واژه ی ساده خوشبختی را...