جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
رها شوای زخم سینه سوز چه میخواهی از دلمای بغض کینه توز برو از مقابلم همکیش من نباش که درمان نمی شویماندی چرا هنوز به غوغای محفل چون موج سرکشم تب دریا گرفته امای ماه شب فروز نیا سمت ساحلمهر لحظه با غمت همآوا شدن خوشستمن عاشقم هنوز که مجنون و بیدلم ای مژده صبا، رها شو بهانه باشلب را دمی بدوز به پیغام باطلم...