شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
رها شوای زخم سینه سوز چه میخواهی از دلمای بغض کینه توز برو از مقابلم همکیش من نباش که درمان نمی شویماندی چرا هنوز به غوغای محفل چون موج سرکشم تب دریا گرفته امای ماه شب فروز نیا سمت ساحلمهر لحظه با غمت همآوا شدن خوشستمن عاشقم هنوز که مجنون و بیدلم ای مژده صبا، رها شو بهانه باشلب را دمی بدوز به پیغام باطلم...
وقتی قرار نباشد که بشود ،نمی شود وقتی قرار نیست به مقصد برسی هر راهی که امتحان کنی بی راهه است هر چه بیشتر دست و پا بزنی ، کمتر خواهی رسید رها شو شاید در رها شدن ،راه نجاتی حتی شاید رسیدنی باشد رها شو ،شاید رسیده ای و هنوز نمی دانی و گمان میکنی مقصد در راه دیگری استسولماز رضایی...
رها شو...رها شو از هر چه که تورا محدود میکنداز هرچه که بال های پروازت را در دستانش می فشرداز هر چه که آزادی ات را زیر پاهایش نابود میکندرها شو...آزادی آنقدرهایم دشوار نیستتعریف آزادی مگر غیر از این استکه آنطور که بخواهی باشی و زندگی کنیوچشمانت را ببندی و پرواز کنیآنهم پروازی از جنس رستن از حصارهاپروازی از جنس جستن از حرف ها و وهم هاپروازی از جنس رفتن از نفی هاآزادی را در وجودت ریشه دار کنتا آنقدر قوی و باصلابت باشدکه ت...