لیزا: جورج! من میدانم که اربابت سختگیر است اما تو را به خدا صبر داشته باش. جورج: اربابم؟ کی او را ارباب من کرده؟ من همانقدر انسانم که اوست. لیزا با لحنی ماتم زده: من همیشه فکر میکردم که باید از ارباب و زن اربابم اطاعت کنم وگرنه مسیحی نیستم.