متن رمان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رمان
ملت قصه ها ی ساده و سر و ته دار را می خوانند تا بفهمند کار بد ، بد است وچیز های خوب ، چقدر خوب است.چرا باید هزار صفحه داستان بخوانیم یا دو سال یک سریال در پیتی را دنبال کنیم تا چیز های به این سادگی را برای...
و تو امشب در میان زوزه های نالان گرگ به رَجعت می اندیشی ،
و من دیگر نیستم که بخواهم ،
مرا در جُستجوی خویش بازگردانی .
عزیزحسینی
ترجیح میدهم رمانی ناشناخته باشم
تا حکایتی جالب و کوتاه
در فصلی از کتاب زندگیت
✍️ رامین وهاب
همه ی انسان ها وانمود می کنند قوی هستند
به رغم آسیبی که به قلبشان رسیده است
اما
قلبهای بیمار همه چیز را لو می دهند...
|𓆉︎🌱 ❦︎| بازهم پاورقی اولین روز هفته که...
شنبه حقش را خورده:
-به تاریخ آخرین اشکی که از آبان چکید!-
«خط خطی ۱۲۶»
اگر از من بپرسند مرگ را چگونه معنا میکنی...
حال آن قاضی عادلی را شرح میدهم که در یک
جنگ خونین ، مانند همیشه با کفش هایی...
غم در آنجا فروکش می کند
آفتابش پرنور تر از همه جاست
برف های زمستانش گرمی شن های ساحلی تابستان را دارد
دیوارهایش بلند و مستحکم
تا زمانی که چراغش روشن است,سفره اش گرم است
جاده اش هموار
دروازه هایش باز
جنگلش سرسبز
و درختانش پربار
قطعا تکه ای از...
همه میگفتن... بهش
نمیرسی! عاشقش نشو! اون
از تو بهتر تو زندگیش داره!
خلاصه که انقد گفتن و گفتن
که دستای من دیوونه شدن
و خفه شون کردن:)
دیالوگ دستهای دیوانه ♥️
نویسنده: ریحانه غلامی (banafffsh)
☔️♡ میدونین؟ اون یکم خُله!
اما ساده و بی شیشه خورده س!
دست و پا چلفتیه ولی بامزه س!
مثل بچه ها رفتار میکنه...
اما حرفا و درد و دلامو میفهمه!
زود وابسته میشه اما در عوضش
اگه ناراحتش کنی تند میبخشه و
دیگه اشتباهتو به یادت نمیاره!
بعضی موقع...
☔️💜 نفس: میشه...
چشماتو باز کنی؟
میکائیل: نه!!
نفس: چرا؟!
میکائیل: اشکام میریزن!
نفس: ولی الان دل من هم
داره از دلتنگی میریزه :)
دیالوگ رمان نفس میکائیل
نویسنده: ریحانه غلامی
☔️ بی اختیار دستم رفت سمت بند های تزئینیِ هودیش و مشغول پاپیون زدنشون شدم...
ابرو بالا داد و خم شد، چشماشو دوخت به صورتِ خونسردم و بی مقدمه برگشت گفت: میدونی؟ بعضی وقتا حس میکنم تو هم دیوونه ای!
نگاهی به صورتش انداختم و باز مشغول باز و بسته...
☔️♡ وایسادم با احتیاط بالای
سرش، تموم کف سرامیک آشپزخونه رو شیشه خورده پر کرده بود... خداروشکر کردم که کفش پاشه و یه وقت زخمی نشده... از رنگ پریده ی صورتش و جار و جنجالی که راه انداخت معلوم بود چقد حال روحیش خرابه...
آروم صداش زدم: آرتا؟
فقط محکم...