پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ملت قصه ها ی ساده و سر و ته دار را می خوانند تا بفهمند کار بد ، بد است وچیز های خوب ، چقدر خوب است.چرا باید هزار صفحه داستان بخوانیم یا دو سال یک سریال در پیتی را دنبال کنیم تا چیز های به این سادگی را برای هزار یکمین بار بفهمیم ./ محمد رضا کاتب/ رمان لمس...
و تو امشب در میان زوزه های نالان گرگ به رَجعت می اندیشی ،و من دیگر نیستم که بخواهم ، مرا در جُستجوی خویش بازگردانی .عزیزحسینی...
ترجیح میدهم رمانی ناشناخته باشمتا حکایتی جالب و کوتاه در فصلی از کتاب زندگیت ✍️ رامین وهاب...
همه ی انسان ها وانمود می کنند قوی هستندبه رغم آسیبی که به قلبشان رسیده استاماقلبهای بیمار همه چیز را لو می دهند......
|𓆉︎🌱 ❦︎| بازهم پاورقی اولین روز هفته که...شنبه حقش را خورده:-به تاریخ آخرین اشکی که از آبان چکید!-«خط خطی ۱۲۶»اگر از من بپرسند مرگ را چگونه معنا میکنی...حال آن قاضی عادلی را شرح میدهم که در یک جنگ خونین ، مانند همیشه با کفش هایی به نام وجدان دلش را له ، و حکم اعدام پسر خوانده یپنهانیِ قاتلش را صادر کرده! -جام- جهانی 🕸-نویسنده: یاسمین فتحی 🐢کپی بدون هشتگ نویسنده حرام 🚫...
غم در آنجا فروکش می کندآفتابش پرنور تر از همه جاستبرف های زمستانش گرمی شن های ساحلی تابستان را دارددیوارهایش بلند و مستحکم تا زمانی که چراغش روشن است,سفره اش گرم استجاده اش همواردروازه هایش بازجنگلش سرسبزو درختانش پربارقطعا تکه ای از بهشت آنجاستخانه ی پدری را می گویم.....
همه میگفتن... بهشنمیرسی! عاشقش نشو! اوناز تو بهتر تو زندگیش داره! خلاصه که انقد گفتن و گفتن که دستای من دیوونه شدن و خفه شون کردن:)دیالوگ دستهای دیوانه ♥️نویسنده: ریحانه غلامی (banafffsh)...
☔️♡ میدونین؟ اون یکم خُله!اما ساده و بی شیشه خورده س!دست و پا چلفتیه ولی بامزه س!مثل بچه ها رفتار میکنه...اما حرفا و درد و دلامو میفهمه!زود وابسته میشه اما در عوضشاگه ناراحتش کنی تند میبخشه ودیگه اشتباهتو به یادت نمیاره!بعضی موقع ها گندایی میزنهکه من باید جمعش کنم...اما در عوضش ازم یه قهرمانبزرگ پیش خودش و همه ساخته و به این افتخار میکنم...شاید شماها هیچوقت درک نکنینکه چرا انقد عاشقشم اما من...همه جوره دوسش دارم حت...
☔️💜 نفس: میشه... چشماتو باز کنی؟میکائیل: نه!!نفس: چرا؟!میکائیل: اشکام میریزن!نفس: ولی الان دل من همداره از دلتنگی میریزه :) دیالوگ رمان نفس میکائیلنویسنده: ریحانه غلامی...
☔️ بی اختیار دستم رفت سمت بند های تزئینیِ هودیش و مشغول پاپیون زدنشون شدم... ابرو بالا داد و خم شد، چشماشو دوخت به صورتِ خونسردم و بی مقدمه برگشت گفت: میدونی؟ بعضی وقتا حس میکنم تو هم دیوونه ای! نگاهی به صورتش انداختم و باز مشغول باز و بسته کردنِ گره های بند هودیش شدم.خندم گرفت: معلومه که هستم!و نگاهمو بالا کشیدم و با شیطنت اضافه کردم: دیوونه نبودم که عاشقِ تو نمیشدم... چند ثانیه با مکث نگام کرد و زد زیر خنده، بلند و قشنگ...!جوری که خ...
☔️♡ وایسادم با احتیاط بالایسرش، تموم کف سرامیک آشپزخونه رو شیشه خورده پر کرده بود... خداروشکر کردم که کفش پاشه و یه وقت زخمی نشده... از رنگ پریده ی صورتش و جار و جنجالی که راه انداخت معلوم بود چقد حال روحیش خرابه...آروم صداش زدم: آرتا؟ فقط محکم نفسشو داد بیرون. پرسیدم: میشه یه سوال بپرسم؟جوابی نداد... با ترس و نگرانیمکث کردم و لبمو گاز گرفتم: ظرفا رو شکوندی، سرم داد کشیدی! حالا بعدِ همه ی اینا، بهتر شدی؟!سر بلند کرد. چشمای قرمزشو دو...
رمان بیشتر از اینکه سبکی ادبی باشد، فضایی ادبی است. مثل دریایی که از رودهای زیادی پر شده است....
وقتی یک فیلم سینمایی می نویسی، صد نفر کمکت می کنند. ولی وقتی رمان می نویسی، فقط خودت هستی....
سرانجام میتوانی ببینی که این چشمهای سبز چو دریایند، موج میزنند، به کف مینشینند، دیگربار آرام میشوند و ...برگرفته از رمان آئورا فوئنتس...
پرنده ها هرگز دیرشان نمى شود.هیچ سگى ساعتش را نگاه نمى کند. و گوزنها نگران فراموش کردن تولدها نیستند!فقط انسان، زمان را اندازه مى گیرد. و ساعت را اعلام مى کند.و به همین دلیل فقط انسان است؛ که از ترسى فلج کننده، رنج مى برد!ترس تمام شدن وقت......
دیگر به راستی می دانم درد یعنی چه. درد به معنی کتک خوردن تا حد بیهوش شدن نبود. درد بریدن پا بر اثر یک تکه شیشه و بخیه زدن در داروخانه نبود. درد یعنی چیزی که دل انسان را درهم می شکند و انسان ناگزیر است با آن بمیرد بدون آنکه بتواند رازش را با کسی در میان بگذارد؛ دردی که انسان را بدون نیروی دست و پاها و سر باقی می گذارد و انسان حتی قدرت آن را ندارد که سرش را روی بالش حرکت دهد....