بگریخت بخت و روشنی از دیده رخت بست بی روی تو چه ها که ازین چشم تر نرفت
سری ز خواب بر آور که صبح روشن شد
کام دنیا را برای اهل دنیا واگذار ... جغد را ارزانیِ آن گنجی که در ویرانه است !
لابه هنگام جفای روزگار از ابلهی است عجز و زاری کی اثر در خاطر جلاد داشت