پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سیر گلشن کردی و گل،غنچه شد بار دگربس که از شرم جمالت،دست پیش رو گرفت...
باطنش،همچو پشت آینه بود ظاهر هر که صافتر دیدم...
بعد عمری که به خواب منِ بیدل آمدگریه آبی به رخم ریخت که بیدار شدم...
روشندلان،فریفته ی رنگ و بو ،نیندآئینه،دل به هیچ جمالی نبسته است...
قانون گردباد بُوَد روزگار را جز خار و خس، زمانه به بالا نمی بَرد کلیم کاشانی...
بگریخت بخت و روشنی از دیده رخت بست بی روی تو چه ها که ازین چشم تر نرفت...
قانعم،، زان هر دو لبْیک بوسه بس باشد مرا...️️️...
خنده بدمستی است در ایّامِ ما، هشیار باش...
ماند پیکانِ تو در سینه به غمخواری دل...
گر دستْ مُفلس است ولی دلْ فقیر نیست... ...
شمعم که کس بهار مرا بی خزان ندید... ...
محتسب بو میکند اینجا دهانِ بسته را.......
دل به جز دیده ٔ تر، ساغر سرشار ندید...
عمری است که در دامم و صیاد ندارم...
جنس من و بازارِ رواج این چه خیال استچون قبله نما در حرم کعبه کسادم......
اگر مردن نبودی زندگی با ما چه ها کردی......
به تکلّم .. به تبسّم .. به خموشی .. به نگاه ..می توان بُرد به هر شیوه دل آسان از دست ...
بی کسانیم ، گذاری به سرِ ما کِه کند..؟...
عمری است که در دامم و صیاد ندارم.....
یک لبش جان می ستاند ، یک لبش جان میدهد... ...
ما کز او دست کشیدیم، دگر دنیا چیست؟......
تا چشم تو دیدیم، ز دل دست کشیدمما طاقت تیمار دو بیمار نداریم...
چون توبه، آفریده برای شکستنیم......
صبرم حریف دوری طاقت گداز نیست... الله علیک یا اباعبدالله زیارتی️...
گر زغمت شکست دل، راز تو فاش کی کند؟گنج نهفته تر شود، خانه اگر خراب شد!...
نباشد نیک باطن در پیِ آرایشِ ظاهربه نقاش احتیاجی نیست دیوارِ گلِستان را...
گو عشق در شکستن ما سعی کن که ماچون توبه آفریده برای شکستنیم...
رسوای عالمم ز نگاه نهان تو ......
با همه دیر آمدن ها، زود از دل می رویم......
خاطرم از همه جمع است، پریشانِ توام......
ز تیغش چاک شد دل، چون نهان سازم غم او را؟...
آنچه از لشکر تاتار ندیدست کسیمن ز یک تار از آن زلف پریشان دیدم......
سری ز خواب بر آورکه صبح روشن شد...
یک روز صرف بستن دل شد به این و آنروزِ دگر به کندنِ دل از جهان گذشت !...
کام دنیا را برای اهل دنیا واگذار ...جغد را ارزانیِ آن گنجی که در ویرانه است !...
لابه هنگام جفای روزگار از ابلهی استعجز و زاری کی اثر در خاطر جلاد داشت...
تا چشم تو دیدیم ز دل دست کشیدم...
کوتاه می شود همه شمعی ز سوختنشمعی که سر به عرش رسانیده، آهِ ماست...
زهرِ چشمت نکند دستِ هوس را کوتاهتلخیِ مِی نشود مانع ساغر نوشی...