پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
وای اگر مَرد گدا یک شبه سلطان بشود مثل این است که گرگی سگ چوپان بشود هر کجا هد هد دانا برود کنج قفس جغد ویرانه نشین مرشد مرغان بشود سرزمینی که در آن قحط شود آزادی گرچه دیوار ندارد خود زندان شود باغبانی که به نجار دهد باغش را فصل هایش همه همرنگ زمستان شود ناخدا دلخوش این آبی آرام نباشوای از آن لحظه که هنگامه ی طوفان بشوَد...
شبی جغدی مُرد در خلوت خرابهزمانی که دهانش پر بود از آواز شب سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
در نیمه شبِ سپیدِ تابستانیماه از پنجره ی اتاق می تابیددر موسیقیِ سکوت گم بودمباد بر گیسوی بید شانه می زدانبوهِ برگ هاچون رویای نیمه شببه طنین درمی آمدندجغدی بر درختِ توت می خواندو سیرسیرک از زیرِ بوته ی نعناصدا می کردو روحِ من لبریز از صدای جهاندر مسیرِ خود جاری گشت ......
برف آمد که جای پای تو رابر زمین عمق بیشتر بدهدبرف آمد که با زبان سپیدجغد را از درخت پَر بدهداز همین قاب مستطیلی شکلدیده ام ایستگاه آخر راشیشهها را بخار میگیردتا نبینم نگاه آخر راچیزی از آسمان نمیخواهمتو اگر لکه ابر من باشیزندگی را به گور میبخشمتو اگر سنگ قبر من باشی...
کام دنیا را برای اهل دنیا واگذار ...جغد را ارزانیِ آن گنجی که در ویرانه است !...