بی صدا اشک می ریخت... مرا یاد باران هایی می انداخت ، که شب ها بی صدا می باریدند... و صبح از نم زمین ، متوجهشان می شدیم! از سرخی چشم ها... نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده