مثل یک بوسهی گرم مثل یک غنچهی سرخ دلِ افروختهام را به تو میبخشم من
آینه ی ضمیر من جز تو نمی دهد نشان
عشق شادی ست عشق آزادی ست عشق آغاز آدمیزادی ست
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت!
ز کدام ره رسیدی؟ ز کدام در گذشتی؟ که ندیده دیده ناگه به درون دل فتادی ؟