شعر سپید
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر سپید
آری!
همین است که میگویی
پیراهنِ سپید
به تن نمیآید!
با خشابی پر از دانهی انار
مرا نشانه بگیر
مرا مزین کن!
رو به انتهاست این قصه سرد و سفید
بیا و باز کن ، قفل زمستان دلگیر را،
که سالهاست خاطرات مان در کوچه های
دلتنگی گم شده است.
نوروز خجسته بر شما فرخنده باد.
اصلا موسیقی برای همین بود
برای گم نشدن در برهوت جهان
برای دوست داشتن و دوست داشته شدن
برای من،برای تو،برای ما
پلک میزنم
کانال میزنم
پلک میزنم
مگر به من است
چه روشن باشد چه خاموش
تلویزیون
تصویرِ تو را قاب میگیرد
خودت ببین
که دستها
از کنترل خارج شدهاند
و دارند موهایت را
و دارند موهایت را
خرگوشی میبافند.
تکلیف روشن است:
دست از سرت بر نخواهم داشت
حالا هر...
برخیز
و در جیب بگذار
برگ برگ حواست را
و عبور کن از زخم
می بینی ؟
باز کرده دهان
شکوفهِ به تحسینت
شعرم را بردار
وبا زاویه دید درخت
کنار بزن
سرانگشت پاییز را
بابونه وحشی است
الفبای چشمت
که پیچیده بر اندام دیوار
تا سر در آورد
از ویترین خیابان
چقدر برای چشمانم
شاعران شعر گفتند
فقط تو خوب
جای زخم هایم را
سطر به سطر سرودی
مرهم هایت را بردار
برویم یک جای دنج
زیر آفتابی که نیست
تا در سکوت مطلق مهتاب
طبق طبق
عاشقانه های جاری نشده
بر قلم را
تحفه قلبت دهم
فقط آهسته سر بر...
سوگ
نکند که ما اضافات دنیاییم،
که اینگونه خار و خفیف،
در به در،
به دنبال یک لحظه آرامشیم.
در پی تبسمی ناگهانی،
یا عصر بارانی دلپذیر،
شامگاهی دلنشین،
یکبار لذت برفبازی؛
چونان سگ پاسوخته،
سرگردان،
میدویم؛
اما دریغ از رسیدن
دریغ
چگونه است دویدن و نرسیدن؟
چگونه است حال...
تو زیبایی ابرهایی،
که در آسمان بیکران،
نقاشی میکنند،
نقشهای آرزو را.
گرمی خورشیدی،
که در میانههای اسفند،
زنده نگه میدارد امید ما را.
تو دلنشینی آوازی،
که در سکوت شب،
قلبها را مینوازد.
رویای پروازی،
که در قفس روزمرگی،
میگستراند،
بالهای آزادی را.
تو بوی نم نم بارانی،
که در خاک خشک و ترک خورده،
دوباره میآفریند،
زندگی را.
خوشی بیپایانی،
که در لحظههای کوچک،
نشان میدهد،
معنای زندگی را.
تو خندههای شادی،
شادیهای نابی،
که در تاریکی شب،
روشن میکنند،
چراغهای امید را.
ذوق رنگینکمان،
که پس از هر باران،
به زمین هدیه میدهد
رنگهای زندگی را.
تو آواز دریایی،
که در ساحل خاطرهها،
در هم میشکند،
موجهای غم را.
رهایی پرندهای،
که در آسمان بیمرز،
به باد میسپارد،
بالهایش را.
تو صبح سپیدی،
که در تاریکی شب،
نوید میدهد،
طلوع خورشید را.
امید فردایی،
شوق رهایی،
روشنایی راهی؛
تو سپیدی.
تو حس خوب اولین دیداری،
زیباترین دلداری،
که در خاطرهها جاودانه میشود.
شیرینی اولین بوسهای،
که در کام زمان میماند،
همچون شهد گلها.
تو خنکی چشمهای،
که در گرمای تابستان
تازه میکند،
جان خاک تشنه را.
آواز بلبلی،
که در سکوت جنگل،
آزادانه فریاد میزند،
جادوی عشق را.
تو خروش آبشاری،
که از بلندای سنگها میگریزد،
عاشقانه بر زمین میریزد،
تا آبی شود زلال.
آرامش روحی،
صدای روحبخش رودی،
که در تنهایی کوهستان
با باد در میان میگذارد،
رازهایش را.
غریب
در تقویمهای بیصدا
تاریخ کهنهگی میپیچد
هر روز
تکراری در ورق ها
که هیچگاه
در هیچکجا
من نیستم برای به هم رسیدن
آواها خالی
زمان
در حال چرخش
میرقصد بیگمان
و من
همچنان
گم در دل این تکرار
که نه عشق میرسد
و نه عمر می پاید
زندگی
جعبهای بود
که کاغذهای کادویش
به باد سپرده شده بود
هدیه؟
یک سنگ
در میان آینههای شکسته
یا شاید
خندهای از یاد رفته
بر لبهای کودکی که هیچگاه زاده نشد
کسی گفت:
«باز کن!»
و جعبه پر شد از تاریکی
از سکوتی که حرفهایش را
گم کرده بود
و...
تکهای از رویا
افتاد در چای سردم
چرخید
چرخید
تا به لبۀ فنجان رسید به
خواستم بنوشمش
اما قاشق گفت:
"حواست نیست؟
این فقط خیالِ قند بود!"
رویا
با قهقههای نامرئی
از کنار میز پرید
و من
ماندم با فنجانی چای
که عطرش دیگر
شبیه هیچ خاطره ای نبود
مرغان دریایی
به تشییع خورشید
هر غروب
کنار ساحل
سوگوار
غرق شدن نور در آب را
با بالهای سفیدشان
همراهی می کنند
آنها نمیپرسند
چه کسی در دلتنگی ساحل گم میشود
یا کدام ماهی
در سکوت
این تاریکی را مینوشد
و چرا
آسمان و دریا با هم مرثیه میخوانند
اما...