دیگر دیر است.. چه برای آمدنت و چه برای رفتنم ...
دلم کمی قدیم میخواهد... کرسی مادربزرگ را ... آن دیزی هایی که هر ظهر جمعه در مطبخ بی بی خاتون در حال قل قل بود را... گرمای واقعی در عمق سرمای زمستان را حتی دلم آن روز هایی را می خواهد که حتی از صبحش هم انگار خدا یک کیسه...