شادی کلام نامفهومی ست ! و دوستت می دارم رازی ست که در میان حنجره ام دق می کند و من چگونه بی تو نگیرد دلم؟! اینجا که ساعت وآیینه و هوا ... به تو معتادند ...!
نشستم به برگ هایه درخت گیلاسه حیاط مان نگاه میکنم چقد غم انگیز است درخت هوس برگ تازه کرده و برگ هایه خود را یکی یکی می کُشد برگ هایی را که چندین ماه با او بودن می نگرم می نگرم و به یاد درخت مو طلاییه خودم میوفتم که...