شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
شاید در توصیف آرامش همین بس که؛از دیدنِ خویش بیزار نباشی..و بدانی که یاد و نامت در دل و فکر دیگران، لبخندی از سر رضایت و تصویرِ مطبوعی از جنس مهربانی به همراه خواهد داشت...مازیاراعرابی@maziararabi59...
به سختی بلند میشوم و می ایستم در میان خودم،،صورتم خون مرده از گردِ طوفانهایِ ناملایماتدلگیر از آنچه تقدیر می خوانندش و کور سویی از امید که آن دورترها سو سو میزند.. با لباسی ژولیده و ناتوان برای قدمهایی که شاید آخرین باشند و فرصت به در کردنِ خستگی را نداشته باشند..دلم، خودم را می خواهد، خودِ خودم که مدتیست ناپیداست. ..در میان تلاطمِ موجهای درون، سوختن را چشیدم..شده ام دیواری غیر قابل نفوذ برای رسیدن به خودم...هر از چندی خواب...