متن آرامش
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آرامش
یک نفر هست که او،
تنهاست؛
تنها تکیهگاه توست؛
تنها جانپناه توست؛
تکیه بر او بکن!
زمانی که در بهت و حیرانی،
خویشتن خویش را،
واله و حیران؛
سرگشته و سرگردان،
به هر سو میکشانی؛
آرام باش؛ آرام!
یک نفر هست نزدیک به تو؛
تکیه بر او بکن!
در لحظههایی که سردی؛
سردمهری،
میفشارد راه گلویت را،
در دم سردی،
که بازدمی برایش نیست؛
و برای نفسکشیدن،
فضایی نیست؛
و برای کوه غمهایت،
تکیهگاهی نیست،
تکیه بر او بکن!
ناامید میشوم
ولی بهجای خشم و تنفر
سکوت میکنم
لبخند میزنم
و به درون قلبم پناه میبرم
شجاع میشوم و بی تعلقی پرواز میکنم
میروم و دیگر بازنمیگردم
به آنجا که روح من در سادگی خویش
بی شکل، درخشان و بی انتهاست
چون شمع خواهم افروخت
تاریکیها را خواهم نواخت...
هیچچیز نگفتم…
خودم را سپردم به لحظه.
باد، فهمید.
برگ، خم شد.
و دل،
بیصدا به سمت نور برگشت.
دلت که تنگ باشد،
باران هم تسکین نیست،
شعر هم مرهم نمیشود،
و هیچ آغوشی وسعت اندوهت را کم نمیکند...
دلت که تنگ باشد،
صدای خندهها در گوشت محو میشود،
کوچهها بوی دلتنگی میگیرند،
و هر مسیر، تو را به خاطرهای قدیمی میکشاند...
دلت که تنگ باشد،
دیگر فرقی نمیکند...
پشت پنجره،
گلدانی ایستاده
با برگهای سبز و عطرافشان،
که هر شب
رؤیای پرواز میبیند...
و من تماشا میکنم
چگونه گلبرگهای سرخش
در آسمان اتاق
به پروانه بدل میشوند
و میرقصند...
فنجانِ قهوه را
بر میزِ چوبیِ خاموش میگذارم
و تو،
از لابهلایِ بخارِ داغ
چون پروانهای سپید
رها میشوی از پیلهی دوری.
خاطرهها،
چون دانههای قهوه
در آسیابِ مغز
آرام میچرخند
و عطرِ بودنات
تمامِ اتاق را
به یادِ تو میسپارد.
پنجره باز است
و باد
موهای تو را
از...
«پری»
پسرکی رنجدیده،
در کوچه نشسته.
تنها و سرخورده.
پیرزنی مهربان،
به زیبایی طاووس،
به استقبالش آمده،
با چادری گلگلی، سپید.
قلبش به وسعت اقیانوس،
مهرش، لطیفتر از باران.
پسرک،
بهسوی آغوشش دوید،
تند و شتابان.
در دستش، گیلاس؛
سبد، سبد احساس.
یاکریمی، مهمان آنها،
نشسته بر دیوار همسایه،
میخواند...
در آینهی چشم تو
درختان،
رقصی آرام میگیرند.
موهای آویزانت
چون بادِ تابستان،
جهان را
به نرمی میچرخانند.
ابر،
از روی شانهات
پر میکشد
تا دلِ آبیِ آسمان.
کبوتران سپید،
در خوابِ رویاهایت
پنهاناند.
امشب،
خیالها
چو چراغانی خاموشاند،
و ماه،
قطرهقطره
از سقفِ شب
میچکد
بر آینهی چشمانت.
پروردگارا!
ایمانی عطاکن؛
تا در ناملایمات روزگار،
تو را فراموش نکنم؛
و دریای متلاطم و ناآرام دلم،
در ساحل امن یادت،
به آرامش برسد!
ای بندرِ خسته...
امروز،
موجهایت هم سوگوار شدند،
و آسمانت، بغضِ بیقراری را شکست.
دریا،
نام تو را با اشکهای شور
بر لبهای باد زمزمه میکند...
در سوگِ بندر،
دلی شکست که هیچ دریایی آن را آرام نخواهد کرد..
از شکارِ لحظهها،
دل، «عشق» میخواهد؛
وَ من،
مینشینم با امیدش،
در کُنامِ لحظهها!
پ. ن: کُنام: بیشه، چراگاه، آشیانه.
زمانی که فکر میکنید همه چیز
تقصیر فرد دیگری است، رنج زیادی خواهید کشید.
زمانی که متوجه میشوید، همهچیز از شما بر میخیزد،
هم شادی و هم آرامش خواهید آموخت.
آدم از یک جایی به بعد،
دیگر ،خودش را به در و دیوار نمیکوبد،
از هر چه هست و نیست شاکی نمیشود،
از آدمها فاصله نمیگیرد،
ازهیچ کس دیگر متنفر نمیشود،
دیگر گریه نمی کند،
غصه نمی خورد،
از حرف کسی نمی رنجد،
آدم از یک جایی به بعد،
دیگر...
من نیامدهام دعا کنم...
آمدهام دلم را بگذارم کنار ضریح،
که بماند، بماند برای تو…
نیامدهام از زمین بگویم،
آمدهام تا آسمان را به گریه بیندازم.
حرم تو، جاییست که آدم دلش را گم میکند،
و خدا…
خودش پیدایش میکند.
خسته ام
خزیده چون کبوتری درقفس
دُرنایی تازه از کوچ پنجره ها از راه رسیده...
گویا پرستویی هستم که به شوق بهار تمام آسمان را شقایق چیده...
خسته ام
انقدر خسته ...
که دلم میخواهد ، خواب ابدی تعبیر پلک هایم باشد...
میدانی ...
دنیا با من نساخت
با ما...
دلت با دستگاهِ مهربانیها، هماهنگ است
سرودِ مهر میخواند، نوای بس، روانِ تو
با گذشت زمان می اموزیم برای به دست اوردن ارامش باید بخشید هر چند تلخ باشد و سخت
اما بعداز ببخش شیرینی را در وجود خود احساس می کنیم
روح و روان را ارام می بینیم
و به این باور می رسیم ارامش روان شیرین تر از ان است که...
تنهایے را בوست בارم
ـ؋ـقط خوـב باشم رهااز همـہ ے وابستگے ها
کرکرـہ اـ؋ـکار را قـ؋ـل کنم
صـבاها בر سکوت مطلق غرق شـבـہ باشنـב
چشمانم را بنـבم قلبم آرام باشـב
ارامش را בر روانم مهمان کنم
روحم בر حال پرواز باشـב
چشمانم را کـہ باز میکنم اسمانم پر مـہ باشـב...
نبضِ آرامش درونم میتپد
وقتی
باورم سرشار میگردد
از شکوهِ ناب و بیپایانِ مهر