متن آرامش
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آرامش
دلت با دستگاهِ مهربانیها، هماهنگ است
سرودِ مهر میخواند، نوای بس، روانِ تو
با گذشت زمان می اموزیم برای به دست اوردن ارامش باید بخشید هر چند تلخ باشد و سخت
اما بعداز ببخش شیرینی را در وجود خود احساس می کنیم
روح و روان را ارام می بینیم
و به این باور می رسیم ارامش روان شیرین تر از ان است که...
تنهایے را בوست בارم
ـ؋ـقط خوـב باشم رهااز همـہ ے وابستگے ها
کرکرـہ اـ؋ـکار را قـ؋ـل کنم
صـבاها בر سکوت مطلق غرق شـבـہ باشنـב
چشمانم را بنـבم قلبم آرام باشـב
ارامش را בر روانم مهمان کنم
روحم בر حال پرواز باشـב
چشمانم را کـہ باز میکنم اسمانم پر مـہ باشـב...
نبضِ آرامش درونم میتپد
وقتی
باورم سرشار میگردد
از شکوهِ ناب و بیپایانِ مهر
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود .!!! بد نیست خود را دعوت کنم کافه ای جایی و قهوه ی تلخی مهمانش کنم ...درد و دلی آغاز کنم و در آخر با شکلاتی کامش را شیرین کن
سیزدهبدر، وقتی زمین، دلت را صدا می زند…
امروز، روزیست که باد، زمزمهی هزار آرزو را با خود میبَرَد
روزی که زمین، گرهی دلها را باز میکند و رودها، دردها را میشویند. امروز، همه چیز بوی رهایی میدهد
بوی دلهایی که سبز میشوند…
سبزه را گره نزن که اسیر شود،...
این روایت که تمام شود
می رقصد
شکوفه ی سیب
برسطر اوّل
وَ می تکاند آستین از غم.
اگر دلها به مهر و عشق آراسته
بهشت بر دلها در این خاک کاشته
نه در حسد، که در عشق میکوشیم
اگر هر کس به خوشبختی خود راسته
جهان به عشق و محبت باز میگردد
اگر هر کس به دنبال دلِ خویش باشد
نه در کینه، که در محبت باید...
در هجومِ بیقراریها، همیشه چشمهایی بیدارند... همانها که سایهی قدمهایشان، آرامشِ شبهای ماست.
میان جشنها و خندهها، کسانی هستند که سکوت و امنیت، میراثِ حضورِ بیادعایشان است.
به شما که پاسدارِ آرامشِ این سرزمیناید—دستمریزاد! نوروزتان به لطافتِ صلح، دلتان به وسعتِ آرامش...
میدانم
نهنگ هم میشدم
دریایم به ساحل نمیرسید
و من
در این رُمانِ عمیق
در جستجوی آرامشی بیدریغ
روز و شبها را
خط به خط شنا میکردم
میدانم
نهنگ هم میشدم
اندوهِ آوازم را
پایانی نبود...
چقدر روی این تخت
فکر کردن میچسبد!
فکر کردن به یک بیداریِ طولانی
فکر کردن به ماورای رویا
به صدای پایی
که بلند بلند گام بر میدارد
به دستهایی
که از کنترل خارجاند
به تلویزیونی که قادر است
با صدای نامفهوم
جای خالیِ حرفهای دلخواه را
در گوش پُر کند...
نادان شدن به کارِ جهان عینِ داناییست
هر جا که زخم کاریست، مرهم، شکیباییست
با خُردِ خام، خصم مشو، بر جهلشان مپیچ
در اوجِ قدرتت، نَبَود خشم، بیناییست
بگذار تا گمان کنند از فهم، بینصیب
این سادگی ز حکمت و رازِ تواناییست
هر کس به کینه دوخت رهی، در بلا...
قلب من خانه ے عشق اسٺ
وتو مهمان منـ ے
چشـم من روشـن ازاسمٺ شـده
چشمان منـ ے
حرفهایـت شــــده
آرامش هـر روز و شبـم
همچو پروانه ے عشقـ ے و
تو در جان منـ ے
تا کجا باید رفت
که باد
دنبالت نباشد
و شکوفه های بادام
از سر تنهایی
به شانه های تو
پناه ببرند..
و تو آرمیدی
در بستری سبز که به رنگ تو بود
و در فصلی نو جوانه زدی
تا به یاد آوری شکوه زندگی مردن را...
و عشق...
ربنای قلبی است که با نامت میتپد،
نمازی که در محراب نگاهت قامت میبندد.
تو که میآیی،
تمام واژهها وضو میگیرند،
و هر نفس،
شعری ناتمام از دوست داشتن میشود.
من،
در لحظههای بیقراری،
به سجدهی آغوشت پناه میبرم،
جایی که تمام اضطرابها،
مثل غبار از روحم فرو...
و عشق...
صدای ربنای دل است وقتی نامت را زمزمه میکند،
لحظهای که نگاهت، مثل اذان صبح،
تمام تاریکیهای وجودم را روشن میکند.
تو که باشی،
جهان، آرامتر نفس میکشد،
و هر تپش قلبم،
مثل مؤذنی خاموش، تو را صدا میزند.
من،
در آستانهی حضورت رکوع میکنم،
و هر بار...
انسانیت، دریاییست ژرف و بی کران،
با موجهایی از غم و شادی، گاه و بیگاه.
گهی آرام و صاف، چون آیینهای صاف،
گهی طوفانی و خروشان، چون دریای توفانزده.
در اعماقش، گوهرهای گرانبها نهفته،
مهربانی و عشق، و امید و راستی و وفا.
ولی بر سطحش، گاه زشتی و کینهای...
رهایم کن
بسپرم به خاطراتم
دیگر گردش دروادی تنهایی خاطراتم ممنوعه نیست جان دلم
تصور خیالت را آنچنان که دلم میخواهد پروازش میدهم برپهنه آسمان قلبم
آغوشت امن وجودم
نه پشت پرده هراس پنهان میشوم و نه پاهایم در تراس نگرانی ، سُر میخورد.
تمام زخم ها را ب جان میخرم..
نوش داروی من امید ب خداست..