یکشنبه , ۱۵ مهر ۱۴۰۳
گاهی اوقات زندگی، حسِ طنز بی رحمانه ای داردچیزی را که همیشه به دنبالش بوده ای، در بدترین زمان ممکن به تو هدیه می کند! سالم، کسی ست که با خود و آدم های اطرافش در حال جنگ و ستیز نیست، نتیجتاً حضورش به آدم انرژی میده!بیشتر از اینکه انتقادگر باشه، مُشوِقه!بیشتر از اینکه منفی باشه، مثبته!بیشتر از اینکه متکبر باشه، متواضعه!بیشتر از اینکه بخواد خودنمایی کنه، دوست داره در یک فضای اشتراکی، دیگران را ببینه و همینطور خودش دیده بشه!با آ...
بگذارید شب را زنده نگه دارم. مرا با نوشته ها، ساز ملایم، سکوت مطلق و شبِ بی پایانم؛تنها بگذارید. جدایمان نکنید.او بیشتر از هر کس دیگری؛ با روحم آشناست. سال هاست که در وجودش زیسته ام. من با او شاد و پر از آرامشم. به درک و شعور او انس بسته ام، در سایه اش رقصیده ام و سلول به سلول وجودم را با او آشنا ساخته ام. باور من این است؛ اکنون خدا هم بین ماست. حالا دیگر؛اکیپ مان هم جور است: خدا+من+شب+سکوت+ساز+کتاب و قلم ...حقیقتا چه کسی م...
تنها آن کس که تشویش را شناخته است آرامش می یابد....
از میانِ نی زارانِ انبوهنورِ ماه، به من تابیدههر کجا که نگاهم می چرخدتصویرِ تو در خیالم، تابیدهماه در آسمان، همچون رخِ تودر میانِ ستارگان، تنها درخشیدهنورِ تو در دلِ شب تار، تابیدهمانندِ نسیمی، بر گل ها وزیدهموجِ نور در نی ها، در نوسانمانندِ رقصِ مهتاب، در تابستاندر دلم، هوایی از دیدارِ توتو ماهِ منی، در این شب، یارشب ها به یادِ تو، به سر نمی شودماه در آسمان، همدمِ من می شوددر نگاهِ تو، هزاران ستارهدر د...
آرام من، آرام باش، آرام تر از اقیانوستا دل به دریای تو زنم و به ساحل خوشبختی رسمحجت اله حبیبی...
ارامش ب دست اوردنیست..کسی ک باعث از دست دادن ارامشت می شود..رهایش کن ،ارامش روان انسان است روان پریشان شود ب انسانی روان پرش تبدیل می شویم.....
موقع خواندن تاریخ، به این جمله برخوردم «در بُعد روابط خارجی، موسولینی سودای احیای دوباره ی امپراتوری روم باستان و تسلط بر دریای مدیترانه و شمال آفریقا را در سر می پروراند، تجاوز نظامی این کشور به اتیوپی در آفریقا نیز با تکیه بر همین تفکر صورت گرفت» بعد از خواندن این جمله موضوعی فکرم را به شدت درگیر کرد، که موسولینی این وسعت از زمین را برای چه و برای که می خواست؟اگر برای قدرت، قدرت را برای چه می خواست؟ اگر برای آرامش و ثروت، این آرامش و ثروت را بر...
آرامش را لابه لای داشته هایم گم کردم...کاش هنوز لابه لایشان بودم!...
تغییرات زیبایند زمانی که متوجه میشوی آرامش آن چیزی نبود که فکرش را میکردیآرامش ...واژه ای به درازای ابدیت و تنها ذات واحد الله آن را شرح میدهدآری ...آگاه باشید تنها با یاد الله دلها آرام میگیرند۱۴۰۳/۰۱/۱۹...
ای گل، یارِ ناب به تا ابد، در قلب ما می مانی...
من، شیدایِ تو، در جستجویِ وصالتا در آغوشِ تو، یابم آرامشِ جان...
در ساحل نگاهت، دریای عشق موج می زندگلبرگ بوسه ات، نغمه ی شور و عشق می خواندپنجره ی دلم به روی بهارِ تو باز می شودنورِ وجودت، تاریکیِ غم را می زدایددر آغوشِ گرمِ تو، غرقِ آرامش می شومبوسه یِ خورشیدِ عشقت، جانِ دلم را می آرایدعطرِ گلِ رزِ عشقت، در فضایِ دلم می پیچدعشق و زیبایی، در قلبِ من می درخشدای یارِ سفر کرده، بازگرد به آشیانِ دلمبی تو، در قفسِ تنهایی، دلم تاب نمی آورددر چشم هایِ تو، نغمه یِ عشق و شور می بینمدر ل...
تابِشِ خورشید بر پنجره، نغمه ی شادمانیپرده لرزان، گویی به رقص آمده از شیداییگلدان سبز، سرشار از طراوت و زندگیمیوه ها در کنار پنجره، هدیه ی رنگ و زیباییآفتاب در اتاق تابیده، روشنی بخشیدهروز نو، امیدی دوباره در دل آفریدهصفای دل در خانه ی ساده، گویی بهشت استآرامش در هر زاویه، غوغای سرور و مستی استنسیم صبحگاهی، عطر گل ها را آوردهبا خود نغمه ی خوشِ پرندگان را آوردهدر این فضای پر از عشق و شور و نشاطمن و تو، غرق در دریای ...
مهربان ترین در نگاه تو دنیای دیگری است، جایی که آسمان به دریا می رسد. تو خورشیدی هستی که زندگی من را روشن می کنی و ماه هستی که شب هایم را زینت می دهی. در هر نگاه تو زیبایی گل رز و عطر خوش شکوفه را می یابم. قلبم به نام تو می تپد و روحم در شادی ابدی می رقصد. تو همان رویایی هستی که آرزویش را داشتم و عاشقی که مرا با لطافت خود غرق کرد. در دنیای تو نگرانی ها را فراموش می کنم و در شادی بی نظیری زندگی می کنم. دیوانه وار و عاشقانه دوستت...
بهار آمد، زمین از خوابِ زمستان بیدار شددرختان لخت، سبز و پر از برگ و بار شدخورشید از پسِ ابرها، رخ نمود و جهان روشن شدسیاهی شب، با طلوعِ خورشید، پنهان شدکوه ها که خموش و خفته بودند، بیدار شدندبا نورِ خورشید، جان گرفتند و سربلند شدندابرها که سیاه و تیره بودند، رنگین شدندبا پرتوِ خورشید، شاد و دلنشین شدندزمین که سرد و خشک بود، جان گرفتبا بارانِ رحمت، تر و شیرین و با طراوت شدگل ها شکفتند، عطر و بویِ بهار در فضا پیچیدنسیمِ خنک، ...
ای بهارِ دلنشین، ای روحِ زندگیبا آمدنت، جهان دوباره زنده شد...
در ماه اسفند، جشن شادی می گیریم زیر آسمان تاریک، زیر نقاب ستارگان دل ها پر آب و آتش از شور و شوق بوی بهار می آید از گوشه های خیابان دستان به دستان می چرخند در رقص و دل ها آوازهای شادی خوانده، غم را به کف می ریزند آرامش پیدا می کنیم میان این همه هیاهو جشن اسفندماه، عشق و شادی به ما می آموزد...
در جاده ای بی نهایت عشق پیموده امدر این سفر عاشقانه، تو همراهم باشدریای عشق را در دلم بی نهایت پیدا کرده امتو همان دریایی که قلبم را در آغوش گرفته ایساحلی زیبا در دلم پیدا کرده امتو همان ساحلی که پیشانی دریا را در آغوش گرفته ایدر دلم آرامش پیدا کرده امتو همان آرامشی که قلبم را در آغوش گرفته اینام تو را در شن ها بنویسمتو همان قطره ای که دستان دریا را در آغوش گرفته ایعاشقی، دیوانه ای، بی خوابی پر از شوری مدامتو همان ...
یک روح بلندپرواز در حال گفتگو با خداست. او در باغی سرسبز و پر رنگ، به آسمان نگاه می کند و از آنجا انتظار جواب می کشد. او با لباس قرمزش، مانند یک گل سرخ، در میان برگ های سبز و قرمز، برجسته و متفاوت است. او شاید دنبال یک معجزه باشد، یا شاید فقط دنبال یک لحظه آرامش....
خودتودوس داشته باش خودتونوازش کن خودتوتومشکلات دعوت به آرامش کن...
پنجره کنار شومینه ات را باز کن و به طراوت هوای سرد زمستان در صبحی برفی نگاه کن. با یک فنجان چای گرم و کتابی در دست، آرامشی دلپذیر و لذتی بی نظیر را تجربه کن. همین لحظه های ساده می توانند تبدیل به خاطراتی به یادماندنی شوند. از زندگی لذت ببر و سعادت را در هر نفس احساس کن....
زمستان با لبخند ابرها می آیددر برف های سفید آسمان می باردطعم خنکای زمین به دل ها نشسته استپاییز نیز خسته از خداحافظی هاستجنگل ها درخشش و زیبایی را در دام می اندازدبرگ های زرد رنگ در هوا می چرخندصدای غم پاییز به گوش ها می رسداما زمستان آرامش و سکون را فرا می خواندتضادهای دو فصل زیبا در طبیعت نمایانندهر کدام زیبایی خاصی در دل ما می بارندپاییز برای جدا شدن از گرمای زمین آماده می شودزمستان برای شکستن آرامش طبیعت می آیداگرچه مت...
در رویایی سفید و برفیخاطرات به زیبایی زنده می شوند زمستان را تماشا کنید از پنجره هابیایید گرد و غبار غم را با هم بشوییم به طبیعت، زمستانی را هدیه کنیمبه برف ها و آدم برفی ها پناه ببریمخاطره هایی از دوران کودکی بازگو کنیمدر هر قطره برف، زیبایی و شگفتی جدیدی ببینیمبه طبع زمستان دل ببندیمبا سکوتش، آرامش و آسایش را در خانه تجربه کنیمدر کنار شومینه ها، موسیقی، شعر، یا هر هنر دیگری را بنوازیمشعله ها برافروخته شوند و گرمای خود را ب...
در زیر باران دختری قدم زدچتر در دست و دلی پر از آرزوآسمان شب سیاه با ابرهایی زیبابا رقص باران، آرامشی به دست می آوردقدم هایش در خیابانی خلوتسبک می گردید در آغوش بارانگوشه هایی چتر به درخشش درختانپنهان شده ی رویاها و خواب هابوی خاک تازه پاها را همراهی می کردشهر تمام شده بستری سبز و زندهدر گوش هایش آواز قطره های بارانآرام می خواند ، دل را بهانه می بردو در این همه زیبایی و آرامشیک دختر با چتر زیر باران می رفتآرزوهای...
در زمانی که شور و هیاهوی زندگیدر هم می پیچد و هر گوشه ی کوچکی را در بر می گیرد،نیاز به پناهگاهی امن و آرام استتا دانش، نور و امید در ذهنمان باقی بماند.من پناهگاه را دانش می ناممجایی که پرتوهای دانش، روشنی را می بخشدو از پنجره های روحمان می تابدو قلبمان را به لحظه های ابدی می برد.در دنیای پرهیاهو، پناهگاه دانشما را به خود می خواندتا از شور و هیاهوبه دنیایی از نور و آرامش برسیم....
هر شب به آرزوهایی می اندیشمکه همه اشک می شوندای کاش نفس هایت برای من بودتا آرامش رامیان آغوشت تجربه می کردمو عشق با آتش بوسه هایمانشعله ور می شدتا اینگونه در آینه ی تنهاییشاهد مرگ لبخندبر روی لب هایم نمی شدممجید رفیع زاد...
در غروب یک زمستان، برف ها بر دشت می نشینندنقش عاشقان بر زمین نقش می بنددسکوتی صمیمی، در هوا می پیچدو آرامش بر دل ها می نشیندبرف ها در آغوش زمین آرام می گیرندو زمستان طراوت را با خود آورده استاین غروب زمستان، حس جوانی را در دلمان زنده می کندو با زمزمه های خاموش، دل ها را نوازش می کندبا قدم های آرام، به سوی سردسیری می رودو بر صحراها آرامش می گستراندغروب زمستان، امید و شیرینی را با خود می آوردو در خاطرات بهاری، شعله ای از ...
پنجره باز کن و بگذار بارانآواز آرامش را بر روی شیشه بنویسدقطرات باران، همچون پروانه هایی زیبابر روی قلب ما می نشیننددر آغوش شب بارانی، صدای همه ما همچون صدای امواج دریا، به گوش می رسدقطرات باران، همچون دانه های طلاداستان هایی از عشق و امید را در خود پنهان دارندپنجره، همچون صفحه ای سفیدآماده است تا داستان های باران را بر روی خود بنویسدشیشه، همچون بوم نقاشیآماده است تا داستان های باران را بر روی خود خلق کند...
وسعتِ تمومِ دنیامتویِ چشمای تو جاریستهمه ی آرامشِ منبا تو هست و از تو باقیست...
غرق در برف، زمین خوابیده استسرد و ساکت، اما پر از زیباییدرختان خاموش از بارش برفی می لرزندو هوا را با آهنگ زمستانی خود پر می کننداز پنجره ها نگاهی به دنیای سفید می اندازیمو در قلب هایمان شعله ای از امید روشن می شودصبح زمستانی، با زیبایی هایشما را به آرامش و امید به آینده ای بهتر می رساند...
برای رسیدن به آرامش گاهی باید کَر بود ،گاهی کور و گاهی لال............
در شب های مهتابی، بیایید لذت بی انتها را جرعه جرعه بنوشیم، آرامشی که درخت به آرامی در دل هستی نجوا می کند سراپا گوش باشیمببینید زیبایی بافته پیچ و درهم زندگی،جایی که سادگی در پیچیدگی می درخشد.مهتاب رویاها را در صفحه خالی شب نقاشی می کند،در حالی که شاخه های خُرد رازهای حکیم را زمزمه می کنند.زندگی از پیچیدگی و سادگی در هم تنیده تشکیل شده است،روح ها در هماهنگی، الهی می درخشد....
درخشش نور مهر بر پاییز نشستهبرگی بر زمین، رویای بی پایان را در خود جای دادهدر آرامش خواب، نیایشی بر کنار زمین آغاز شدهبرگها با نوازش باد، به رقص درآمدهنور درخشیده، مانند شعله های روشن می درخشددرختان میراث پاییز را می پذیرند، در تابش سوزان سردمهردر رقص درخشان برگهای زرد و ارغوانی ، زیر آسمان پاییزی....
من بهانه گیرتر از همیشه و اسمان نگاه تو ارامتر از همیشه به من فرصت حرف زدن میدهد،حرف زدن از احساسی که فقط تو ان را درک میکنی ،خالق شکوفه های لبخند...خالق نور...مرا به جشن ستاره ها دعوت میکنی؟!روح خسته ام کمی پرواز میخواهد...دلم ترانه میخواهد..زندگی کم سوی من درخشش میخواهد و فردای زندگیم رنگ امید...همین چند حرف ساده با تو ته ارامش است......
چای دم کرده ام و نشسته ام به گوشه ایبه تماشای برگ های زرد پاییزیآسمان آبی است و خورشید می درخشدو من در آرامشی وصف ناپذیرملذت بردن از این لحظه زیبابهتر از هر چیز دیگری است...
پنجره، آغوش طبیعت استکه روح را از قفس می رهاندو در آغوش هزار رنگ پاییزبه پرواز درمی آوردپنجره، پناهگاه روح استکه از هیاهوی شهر و روزگاربه آرامش می رساندو در خلوت خود، با خالق هستیبه راز و نیاز می نشیند...
صبح پاییزی، چای داغ،آرام و بی دغدغه،لذت و سرور در قلبم،چنان که گویی در بهشتم.از پنجره به بیرون می نگرم،برگ های زرد و نارنجی،در باد می رقصند،و من سرمست از زیبایی شان....
پنجره، دریچه ای است به سوی طبیعتآغوش سبز و خرمی که روح را می نوازدپاییز، فصلی است که زیبایی طبیعت را دوچندان می کندو پناهگاهی است برای روح خسته از زندگی شهریغزل قدیمی...
با اینکه کنارم نمی بینمت با اینکه نمی خوای چیزی بگی کنار تو آرامشی با منهکه مشکوک میشم به وابستگی_برشی از ترانه...
صبح پاییزی، هنوز تاریک است، اما با طلوع خورشید، زیبایی رنگارنگ پیرامونم را نمایان می سازد. با لمس لطیفِ یک لیوان چای گرم، طعم شیرینش آرامشی ناشناخته در دلم بیدار می کند. این لذت ساده ولی دل چسب، حرارت خنک صبح پاییزی را در بر می گیرد.غزل قدیمی...
مجسمه با کتابی در دست نشسته در آرامش، در اتاقی آرام ،نور می رقصد و سایه ها را عمیق می کند.چشمان او، دریچه ای به دنیای جدیدی از دانش،دستانش، دنیایی از اندیشه را ورق می زند.با ورق زدن هر صفحه،ایده ها و مفاهیم تازه ای زنده می شوند، و...روح آرام و اندیشمند به پرواز درمی آید.غزل قدیمی...
صبح آرام را در آغوش بگیرید، جایی که آرامش و لذت با منظره دلربای پاییز در هم می آمیزند و روح شما را زنده می کنند و به آن زندگی جدیدی می بخشند.غزل قدیمی...
در تابستان گرم پاریسبرج ایفل می درخشد بی نیازهر شب ماه به شکوهی بر می خیزدچون آرزومندی به مرز آسمان می رسدغروبی دلنشین و جادوئیهمه احساسات را در آرامش می خوانیغزل قدیمی...
هر شب کابوس نداشتنتبه استقبال من می آیدای کاش با بودنتآرامش را به جان لحظه هایمهدیه می کردیتا میان شعله های احساس آغوشتآرام می گرفتممجید رفیع زاد...
پنجره سرد و تار صبحپنهان شده در فکر تنهاییبرگ های زخمی با بادروی زمین می خزیدندغرق در سکوت می نوشیدم قطره های شیرین ترانه های پاییز راو در این سکوت، در این بوی خزانفهمیدم آرامش قلبم راغزل قدیمی...
برگ خیس پاییزی، بر بال رویاهارقصان در دستان باد، شادمانه می روددر طاق دستان دل، عشقی پرشور،رویای خسته را به امید تبدیل می کندبین آسمان و زمین، نوایی از زندگیدر آغوش خاک مهربان، آرامش می یابدغزل قدیمی...
دره سرسبز آرزوی من استبا برگ های شسته ی درختانآبشاری دارد پراز خوشه های شکوفهگرمای آرامش در خود نهفتهغزل قدیمی...
آرامش زیباترین حس دنیاست. زهرا نمازخواجو...
واسه هیچ چیز تو زندگیت عجول نباشبالاخره میرسه اون روزی که تو، توش به آرامش برسی! درسات تموم میشن!شغلی که واسه خودت ساخته شده رو پیدا میکنی! سر و سامون میگیری!و آینده ی مخصوص به خودت رو میبینی! گاهی به هوای رسیدن، مسیر رو نمیبینیم!مسیری که شاید زیباترین بخش زندگیمون باشه!عجول نباش،گاهی خوشبختی همین جاست!همین لحظه! مراقب باش از دستش ندی.نویسنده:مائده حق ویردی...
و روزی خواهیم فهمید که برای خوشبختی تنها دوست داشتن کافی نیست ! عشق همه چیز است اما همه چیز عشق نیست.مشکلات فقط در هم آغوشی ها حل نخواهد شد و بوسه هم آنقدر ها که میگویند زشتی ها را پنهان نمی کند.قصه دیوانگی درکنار معشوق هم یک روز به پایان می رسد .می دانی جانا ، ما هنوز معنای واقعی خوشبختی را پیدا نکردیم !اینکه هر کدام از ما کی و کجا احساس خوشبختی می کنیم، نسخه ایست که برای هر کداممان متفاوت نوشته خواهد شد. اما من این را میدانم که ه...