ایکاش میدیدی چه کردی بادل من
خاموش کردی، جان....چراغ منزل من
آن لحظه های پرشکوه عاشقی را
از من گرفتی باغروری بی بهانه
بی عشق دنیایم پراز افسردگی هاست
خاموشم و بردوش جانم خستگی هاست
من شهرزادم ازغم تو قصّه سازم
گویم برای عاشقان این زمانه
گرمای عشقت در دلم، رویای زیباست
احساس من نسبت به تو حسی فریباست
از حال بد گفتم برایت تا بدانی
سختست وقتی غم بریزد روی شانه
افتاده ام روی زمین بی بال هستم
یک سرزمین مانده در اشغال هستم
از خود گذشتم، بی غرور و گنگ و حیران
مانند یک مرغی که گم کردست لانه
ZibaMatn.IR