توی دل هر کدام مان یک دنیا، حرف نگفته هست که یک دفعه می بینی ناغافل و بی هوا بیچاره مان می کنند. می افتد به جان مان بعد تا دل شان بخواهد، اسباب گریه و دلتنگی و آزارمان می شوند.
بیاید یک قول مردانه به خودمان بدهیم. به خودمان که نه، به دل کوچک طفل معصوم مان که شاید روزی زیر این همه حرف نگفته، کمر خم کند و بشکند... بیایید ناگفته ها را گفته کنیم تا پرنده کوچک خیال مان تا هر جا که دلش خواست، پر بکشد.
مگر جز این است که خانم معلم ابتدایی مان حروف الفبا را یادمان داد تا حرف بزنیم. یادمان داد تا بنویسیم.
پس چرا آن موقع که باید حرف بزنیم، سکوت می چپانیم توی گلویمان یا پیام بلند بالای نوشته شده را یک دفعه پاک می کنیم.
چرا نباید آنجا که باید های های گریه کنیم و آنجا که لازم است ریسه برویم، این کار را نکنیم.
چرا هر روز انقدر خودمان را سانسور می کنیم یا احساسات مان را فاکتور می گیریم.
چرا دوستت دارم هایمان را نامه نمی نویسیم. شعر نمی کنیم. لبخند نمی زنیم. چقدر از دوستت دارم هایمان را در نطفه خفه کرده ایم.
مرگ واژه ها کار سختی نیست. به گور سپردن شان هم کار سختی نیست.
زایش را یاد بگیریم.
اینکه نفرت مان را به زبان بیاوریم. عشق مان را به زبان بیاوریم.
نگذاریم حرف های نگفته و نشنیده، مثل یک غده سرطانی تمام دل مان را بگیرد و مریض مان کند.
نکند کار از کار بگذرد و ما به کسی که باید دوستت دارم را نگفته باشیم.
ذوق مان را پشت مفهومی به اسم سیاست قایم کرده باشیم و از خوشحالی بالا و پایین نپریده باشیم .
نکند بوسه هایمان نشکفته بمانند. آغوش مان جایگاه امنی نباشند و بسته بمانند.
نکند گریه کردن از خاطرمان برود.
دور بیندازیم این باور غلط را که مرد نباید گریه کند.
اتفاقا مردی که گریه می کند، روحش صیقلی تر است. شفاف تر است.
نکند نفرت مان را نشان ندهیم و یک عمرت تلنبارش کنید توی دل مان... مبادا نفرت هایی که گوشه و کنار دل مان یواشکی قایم کرده ایم، قشنگی دل مان را از ما بگیرد.
نفرت مان را داد بزنیم. روی کاغذ بنویسیم حتی گاهی عصبانی شویم.
همه این ها برای زنده ماندن مان، برای عاشقانه زندگی کردن مان لازم است.
.
.
مبادا حرف هایمان را پشت نقاب بی تفاوتی، پنهان کنیم...
ZibaMatn.IR