شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
آذر پاییزآرامش جانم رفتی نگرانمچون فصل خزانم با اینکه جوانم ای روح و روانم بی تو به گمانم تا آذر پاییز من زنده نمانم فصل پاییز شد و میگریمبس که از زخمه دلم میسوزم مثل برگ تکیه داده به زمین چشم بر مرگ خودم میدوزمباد بیرحم مگر مهلت دادبه بهار عمر من پایان دادیخ زده تنم هوا سرد شدهابر پاییز ، مرا باران دادابر پاییز نبار میمیرمبغض سنگینم و زخمم کاریستآذر پاییز از راه رسیداشک از گوشهء چشمم جاریستآر...