سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
نگو که تنهایی ام را از بر میخوانییا شبم را از صبح میتکانینمیتوانی...تو دوریمشکلی نیستمن همانم که برای دیدن لبخندتدنیا را قلقلک میدهمبگذار جهان به من بخنددتماشای لبخندتآبروی من است...آماده باش!...
حالِ یک دل را اگر کردی خراب آماده باشاشکِ چشمِ دلشکسته خانه ویران می کند...