پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشمچند وقتی است که هر شب به تو می اندیشم به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور، به همان سبز صمیمی ، به همان باغ بلور......
خواجه در ابریشم و ما در گلیمعاقبت ای دل همه ما در گلیم...
لطیف ترین یاس های سپید رادر میان حریری هفت رنگ از ابریشم می پیچم و آن دسته گل را به غنچه هایی ازگل سرخ تزیین کرده و تقدیمت می کنم .همسر عزیز و پدر مهربان فرزندمان روز فرخنده و زیبای پدر مبارک...
وقتی که پوستت :- ابریشم سپید تراوا -نیلوفرینه میشود از نیش بوسههااحساس میکنمبازرگان عطر و پرند و نورمدر جادههای خُرم ابریشم...
به چمنزار بیابه چمنزار بزرگو صدایم کن ، از پشت نفس های گل ابریشمهمچنان آهو که جفتش راپرده ها از بغضی پنهانی سرشارندو کبوترهای معصوماز بلندی برج سپید خودبه زمین می نگرند....