پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چندَر اَ زمستانه میاَن بیخودی نیشتن َاَ سرداَچه باغه جه بهاَر چنده نیویشتن چفتن توی این زمستان چقدر بیهوده نشستنبرای این باغ سرمازده چقدر از بهار نوشتندل و جان باغمان بس که دچار یخزدگی شده استبرای *لیسه(راب) فقط مانده استخوان درختان را لیس زدناز آتش همین اجاق، که نفسی گرم نمیشودحتی با سیلی دست هم نمیتوان صورت را سرخ کردروز، برای شب تاریک است تا که ستاره بتواند سوسو بزنداما چرا رسم دنیا این است که جلوی پای ستاره...
خونواده مث اجاق میمونه زود ازش جدا شى پخته نمیشىدیر ازش جدا شى بى مصرف باقى میمونى ....