شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
«اَرگِ دل»در همه شهر لبی چون لبِ خندان تو نیستعاشقی نیز چو من واله و حیران تو نیستاز تماشاگهِ رخساره ی تو دانستم...دلرباتر ز لبِ لعلِ بدخشان تو نیستبرق چشمان تو چشمان مرا روشن کردماه حتیٰ به فروزانی چشمان تو نیستباز کن حلقه ی گیسوی و دل آرایی کنکه فریباتر از آن زلف پریشان تو نیستدوختم تا نظری بر گل رویت دیدم :باغِ رضوان به نظر چون گلِ مژگان تو نیستباغ رضوان و ترنج رخ و گیسوی بتان...نخِ ابروی تو و سیبِ زنخدان...