دردی عظیم دردی ست با خویشتن نشستن در خویشتن شکستن
من چه می دانستم دل هر کس دل نیست
ای تو چشمانت سبز من به چشمان خیال انگیزت معتادم
من در خیال خویش خواب خوب می بینم تو می آیی و از باغ تنت صد بوسه می چینم
خوب یا بد تو مرا ساخته ای! تو مرا صیقلی کرده و پرداخته ای ...
من به چشمان خیال انگیزت معتادم و در این راه تباه عاقبت هستی خود را..!