پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآیدگفتم که ماه من شو گفتا اگر برآیدگفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموزگفتا ز خوب رویان این کار کمتر آیدگفتم که بر خیالت راه نظر ببندمگفتا که شب رو است او از راه دیگر آیدگفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کردگفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آیدگفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزدگفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آیدگفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشتگفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آیدگفتم دل رحیمت کی عزم صلح داردگفتا مگوی با ک...
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینمبیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینمالا ای همنشین دل که یارانت برفت از یادمرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینمجهان پیر است و بی بنیاد از این فرهادکش فریادکه کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینمز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گلبیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینمجهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقیکه سلطانی عالم را طفیل عشق می بینماگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوستحرامم باد...
گر چه وصالش نه به کوشش دهند،هر قدر ای دل که توانی بکوش(حافظ)...