سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
\پاییزی\خبرداری که دلتنگم خبرداری که پاییزست؟خبر داری ز آهی که فلک را غرقِ آتش کردنمیدانی چه ها آمد بلا پشتِ بلا یاراقسم بر تارِ گیسویت که حالم را مشوش کرد خزان هم چند وقتی هست ، خودی اینجا نشان دادهو مردی که دلش خونست، زند پُک ها به سیگارشدلش مملو شده از خاطراتِ تلخِ این کوچهکه میبیند دوتا عابر، و دستی گردنِ یارش هوا دلگیر دلم دلتنگ عجب دلگیر و دلتنگمنه در یادی نه یاری که شود مهتاب شب هایمدلم آتش دما ...
یارب آن زولفِ پریشانِ سیه رنگ چه شدآن غزالِ غزل و،صوتِ خوشِ چنگ چه شدترسم این است که این کوچه یِ غم آلودهبردمد داد: قدم های خوش آهنگ چه شدباده ی نابِ نگاهِ خوش مستانه ی دوستعطر گل،گرمیِ عشق،آن بغل تنگ چه شددل زخمی شده یِ ناوک مژگانش گفتخم ابرویِ کماندار و،دل و جنگ چه شدما وفادار زمان و ،مزدِ ما شد بی وفایی قسمتِ قلبِ جفا کارِ پر از سنگ چه شد✍امیرحسین نوروزی...