پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دیدنش حال مرا یک جور دیگر می کندحال یک دیوانه را دیوانه بهتر می کند!در نگاهش یک سگ وحشی رها کرده و اینجنگ بین ما دو تا را نابرابر می کندحالت پیچیده ی مویش شبیه سرنوشتعشق را بر روی پیشانی مقدر می کندآنقدر دلبسته ام بر دکمه ی پیراهنشفکر آغوشش لباسم را معطر می کندرنگ مویش را تمام شهر می دانند ، حیفپیش چشم عاشق من روسری سر می کندبا حیا بودم ولی با دیدنش فهمیده امآب گاهی مومنین را هم شناگر می کند...