سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
من دوست دارم از ته دل باجناق راآن گونه که کباب بخواهد سماق راهر طور هست شوهر خواهر زن من استباید به او نشان بدهم اشتیاق را برداشتم قلم که کنم ذکر خیر اواو می برد گمان که گرفتم چماق را دعوت به خانه می کنم و طفره می رودآخر چگونه شرح دهم من فراق را ؟ تا حد زن ذلیلی هم پیش رفته امآراستم برای قدومش اتاق را تا رابطه لذیذ تر و داغ تر شودآتش نموده ام به هوایش اجاق را کوتاه کرده گرچه مد روز فاق راکردیم م...
باجناقکار راه انداز، عاقل باجناقپیشرو در حل مشکل، باجناقدر عبور از پیچ و خم ها، شیب هاخوب تر از سیم بکسل، باجناقتازه از فامیل هم نزدیک ترعنصری مطلوب و قابل، باجناقهر چه خواهر زن بلا و ناقلاستدر عوض، همراه و همدل، باجناقوقت مهمانی، کبابش روبراهجوجه گردان، چنجه٘ خوشگل، باجناقاصل کارامل، نوتلاّ، مسقطیپیتزا، ژیگو، شنیسل، باجناقاهل جوک گفتن از آن باحال هانُقل مجلس، قند محفل، باجناقواگنم با او به جایی می رس...
به حیفنون میگن: باجناقت کرونا گرفته میگه: این عوضی پارسالم سانتافه گرفت به ما نگفت...