سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دلتنگی های جمعه را هیچ چیزی تسکین نمی دهد بهانه جویی های دل بیقرارت را هیچ کلامی آرام نمی کند هیچ آهنگی نوازشگر رِخوت روحت نیست فقط می خواهی دست ناگفته های دلت را بگیری با نسیمی از یادش بروی به خلوت خیال اوهمانجا که او هم منتظر توست ،مهمان آغوشش شوی سر بر سینه ی پر مهرش بگذاری از دلتنگی هایت برایش بگویو او مهربانانه چشم بدوزد به آینه نگاهتو نگاه پر مهرش نقش بندد در دیدگانت دلت غَنج برود برای آن شکوه لبخندش،خن...
میخواهم شاعرِ چشمانت بشوم .....قلمم از این همه شاعرانگی خودبخود می نویسد........