شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
باور نمی کنم که فراموش می کندآغوش ریل ، خاطره های قطار را......
یک لحظه تمام سیم های تنم پاره شد. مثل ثانیه های قبل از مرگ که تصاویر تمام دوران های زندگی به یکباره از جلوی چشم آدمی می گذرد تمام آوازها و تصنیف های استاد از جلوی چشمانم گذشت. تنم بیشتر از زلزله بم لرزید، انگار هزار نفر زیر پوستم دف می زدند. باور نکردم. هیچوقت باور نمی کنم. مگر می شود از کلمه ی مرگ یا فوت یا بدرود برای این اسم استفاده کرد؟! مگر می شود نفس های سترگ این کوه عظیم را ندیده گرفت؟! مگر می شود این خبر را شنید و نمُرد؟! نه، هیچوقت باور ن...
گفتند رفته ای ولی باور نمیکنمای مونس و فرمانروا ، آرام جان ماهستی همیشه ساکن قلب شکستگان حتی اگر روزی نباشی در میان ما...