شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
شرمنده که «بد موقع» دوستت دارم!من هیچ وقت آدم «به موقعی» نبوده ام...مثلا همین الان... می دانم چه قدر سرت شلوغ است؛ چقدر خوشحالی؛ چقدر از اینکه توی لحظه هایت وول نمی خورم شادی؛ اما دل که زبان آدمیزاد نمی فهمد حیوانی! ببخش که همین الان این صاحب مرده تو را می خواهد!میدانی؟ من هم گناه دارم خب...چقدر خودم را بزنم به آن راه؟ چقدر حواسش را پرت کنم آخر؟ چقدر این آهنگ های دونفره ی لعنتی مان را رد کنم برود؟ چقدر الکی حالم از پیراهن های مردانه چهارخ...