شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
مادرممادرم آنزمان که کودک بودروی پایش یکی عروسک بودآنکه عشق و عزیز مادر بودریزهِ میزهِ تمیزُ کوچک بود♡○○.○○○آن عروسک مکان ایمن داشتیک بلوز قشنگ بر تن داشتبین دستان کوچک مادرسرنوشتی مشابه من داشت♡♡○.○○○روی پایش تکان تکان میدادآسمان را به او نشان میدادگاه گاهی به شکل پانتومیمقطره ای آب و گاه نان میداد♡♡♡.○○○مادر ام محو آرزویش بودآب و آئینه در سبویش بود“ای فدایت شوم عزیز دلم”جمله ی حرف گفتگویش بود♡♡♡.♡○○کم...