یادش به خیر... پشت پنجرهی قدیمی مینشستی دستهایت تسبیح میگفت و چشمانت پر از قصههایی بود که هرگز بر زبان نیاوردی... ما کودکانه دورَت حلقه میزدیم و تو با نگاهِ آرامات بهار را به خانه میآوردی...