پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
قدیمتر ها،تلویزیون ها رنگ نداشتندکانالی هم حتّی نبود که مُدام عوض کنیمسرمان گرم بود به یک و دو...کنترلی هم در کار نبود.تلفن ها به جای بی سیم و زنگهای دل خوش کُنَکسیم های فرخورده داشتند و زنگهای گوشخراش.فرشهای_لاکی_و_دستبافتآن هم چند تا دوازده متری که جانِ آدم برای جارو زدنشان با جاروهای بی برق،بالا می آمد.آدم ها ،عاشق که می شدند جان میدادند برای یک خط نامهو نگاهی ناگهان، از سوی اوئی که دل بُرده بود.هزار بار می رفتند و ...
یادش بخیر!تنها با چند پُشتیخانه ای می ساختیمکه چراغش از برقِ نگاه بودپنجره هایش، قلب های ماو حیاطش پر از گُل های قالی.خانه خراب هم می شدیمبیمه ای جاری بود؛لبخندِ مادربزرگ!«آرمان پرناک»...
دلم می خواهد برگردم به همان دوران کودکی و نوجوانی هایم !دلم می خواهد برگردم به همان دورانی کهعشق دراوج سادگی زیبابود!دلم می خواهد برگردم به همان دورانی کهاول صبح با صدای الله اکبر مادرم موقع نماز و صدای ِ قُل قُلِ سماور و آوای خوشِ گنجشک های روی شاخه ی درخت آلوچه یِ کنارِ پنجره بیدار می شدم !دلم می خواهد برگردمبه همان خانه ی قدیمی ِ پدرم !به همان کوچه های باصفایی کههنوزم بوی خاله هاجَر و بوی خاله بَتول وهمسایه های صمیمی ِ دیوار به...
می داند بی فایده است /اما می گردد /می گردد در جیبِ گذشته ها /دستِ تاریکم /تا شاید ببینددستِ خوشحالِ آن کودک /در روزِ برف بازی را...«آرمان پرناک»...
یک روزدست از شعر می شویمدستِ ایستگاهِ یادت را می گیرمو سوت زنان با همسوارِ قطاری نامرئی خواهیم شد...«آرمان پرناک»...
تنگه دلم واسه کوچه مون بچه محله و خونه مونواسه وسطی و قایم موشکتو زنگایِ تفریحِ مدرسه مونتنگه دلم واسه مهمونیازخمِ تنم بعدِ شیطونیاذوقِ شکستنِ قلک پولنصف جهان و بریونیاشکاش میشد برگردیم قدیماکاش می شد در رفت از تقویما...._برشی از ترانه...
تو یه مصاحبه ی قدیمی زنده یاد منوچهر نوذری از اسطوره آواز ایران، استاد ایرج خواجه امیری می پرسهبا شنیدن کدوم یکی از ترانه هات خنده ات میگیرهو استاد ایرج با خنده میگه : آقا دزده!اقای نوذری ازشون میخواد یه تیکه اش را استاد بخوننکه استاد ایرج با روی خوش میخونندآقا دزده سلام حالت چطوره سلاممی دونی دوست دارم حالتو می پرسمآخه این رسمه که احوالتو بپرسمدوست دارم بهت بگم تیرتو غلاف کنعصبانی نشو هفت تیرتو غلاف کنآقا دزده سالم حالت چ...
ایستگاه به ایستگاه منتظرمو تو سوار بر قطارهیچگاه پیاده نمی شوی،خاطراتِ کودکی !!آرمان پرناک...
تنها چیزی که ممکن است الان حالم را بهتر کند اینست که به خانه برگشته باشم از آخرین روز مدرسه قبل از عید بوی فرش شسته شده ی نمناک بیاید.مامان برای من و آیدا لباسهای عید خریده باشد، شبیهِ هم.کفشهایم انقدر نو باشند که بتوانم از جعبه دربیاورم و روی فرش بپوشمش.پیک نوروزی را از کوله پشتی ام دربیاورم و با ذوق ورق بزنم. بعد کنار تنگ ماهی قرمز دراز بکشم و در حالی که ماهی ها را نگاه میکنم به عیدی هایی که خواهم گرفت فکر کنم.اصلا شاید امسال انقدر ع...
آنه ! تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت ، وقتی روشنی چشمهایت ، در پشت پرده های مه آلود اندوه ، پنهان بود. با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات ، از تنهایی معصومانه دستهایت ، آیا می دانی که در هجوم دردها و غم هایت ، و در گیر و دار ملال آور دوران زنگی ات ، حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود ؟ آنه ! اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری ، در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی ، و آینک آنه ! شکفتن و سبز شدن در انتظار تو...
چهل سالت شده:یه روز وقتی پشت چراغ قرمز داری به یک دختر گل فروش لبخند میزنی و پسربچه ها رو از شستن شیشه ماشینت منع می کنییه عطر آشنا...یه نگاه از دور...یه لبخند شبیه به...!یکهو با رایحه همون عطر مثل کپسول زمان پرتاب میشی به چند سال قبل!دقیقا میفتی تو همون نقطه ای از زمان که ازش فرار کرده بودی!همون دقیقه،همون ثانیه...!شونه هات یخ می کنه و خنده رو لبات میماسه!یهو تو میمونی و ثانیه شمار چاراه و شجریان که از رادیو میخونه،...
بچه که بودم همیشه دلم میخواست دوچرخه داشته باشمچون عاشق دوچرخه سواری بودموقتی می دیدم یکی دوچرخه داره، خیلی ناراحت می شدم ، چون منم دلم میخواست یکی از اون دوچرخه ها داشته باشم، یه دوچرخه که مال خودم باشه، کسی ازم نگیرتش، یه دوچرخه که برم توی کوچه و خیابون دور بزنم!بزرگتر که شدم، آرزوهام هم بزرگتر شدمسیر زندگی ناهموارتر شدآنقدر بین رسیدن و نرسیدن ها قرار گرفتمکه دیگه برای داشتن دوچرخه حسرت نمی خوردمیه روز که داشتم از کوچه مون رد می ش...
زنبور که نیشمان میزدمادربزرگ ریحان را می چکاندضماد میکردمیزد جای نیششبوی ریحان می پیچید توی سوز گزگزماندل پیچه مان با شاخه نباتو دم کرده چای قلمی خوشرنگ خوب میشدو در خیالمان نخ نبات جادوی قاشق مادربزرگ بودسردرد که میشدیم با دستهای چروک و زبر و مهربانشسرکه روی پیشانیمان می مالیدوناخوش که بودیم ذغال و سکه پنج ریالی و تخم مرغمرغ عزیزتر از جانش دم دست بوددر چشمانش زیباترین ،خوبترین،خوش قد و بالاترینبودیم که چشم حسود و بخیل مار...
هیچ فکر کرده ای دنیای کودکی چرا زیباست،چرا مزه ی همه ی خوراکی ها متفاوت تر است و تمامبازی ها نوستالژی می شوند؟هیچ چیزی جز هیجانِ دیدن رفقا برای قانع شدنمان در چُرت بعدازظهر مؤثر نبود چون در ذهنمان چیزی جز آن نبود و از یک جایی به بعد می فهمیم بزرگ شده ایم و نگران گذشت عمرمان می شویم هیچ چیزی دیگر رنگ و بوی قبل را ندارد،برای همین هم آتش طمع در ما روشن می شود،می خواهیم همه چیز مال خودمان باشد حسادت باعث می شود از زندگیمان لذت نبریم وهیچ چی...
بگذار برگردمهمانجا کهدلم را جا گذاشتمبروم دلم رااز کنارچرخ خیاطی مارشال مادر م بردارمآفتاب بیداد می کندبگذار برگردمسایه ام را از کنار سرو قامت پدرم بردارمدستم کنار باغچه ریحان مادرم جا مانده استبگذار برگردم دست و عطر زندگی را از آن باغچه دلگشا بردارم بگذار برگردمهمان جا که دلم را جا گذاشتمهمان جاییکه پدرم می گفت دختر معنی نمی دهد اینهمه بخنددبگذار برگردم بروم آخرین قهقه های بلند زندگیم را بردارمبگذار برگردم همانجا که د...
خدایا ما را به خوشی های معمولی زندگبمان برگردان آنقدر معمولی که فقط حال دلمان خوب شود مادر بزرگ با چارقد سپید و پیراهن گل گلی زیبایش بدون سمعک با آرامش خاطر سریال سالهای دور از خانه را نگاه کند مابینش برای اوشین دل بسوزاند و مادر شوهر بدجنس اوشین را سینه زنان از شب اول قبر بترساند و ما با لبخند به او بگوییم مادر جان این فقط فیلم است اینقدر حرص و غصه نخورخدایا ما را به شادی های کوچکمان برگردان به خانه کوچک قسطی مان که خوشی اش نقد بود ما را برگرد...
مدتهاست که آغوش را در آرامش ندیده ام و گویا سالها در ممنوعه های درونم در بندم، صدای شکستن استخوانهایم گوش زمان را می آزارد.باران بی چتر میخواهم و پاییز همان پاییزی که زادروز توسط و همان تولدی که من هرسال به یمن آمدنت در تاریکی شمع روشن میکنم ودعا میکنم.میدانی کسی را دوست داشته باشی و در سکوت نامش را فریاد بزنی یعنی چه ؟کاش میدانستی ،کاش کاووس شب بیداری ها و خیالات متوهم و سناریوی میگرن های نا مفهوم را همچون فیلم به تماشا مینشستی.میدانم میدانم تو ...
امروز اتفاقی یکی از کارنامه های دوران راهنماییم رو پیدا کردم نشون بابام دادم که جو خونه رو نوستالژیک کنم گفت یادم نمیاد کتک این رو بهت زده باشم کمربندشو کشید دنبالم کرد...