متن نوستالژی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نوستالژی
بعضی وقتا با خودم فکر میکنم، چقدر خوبه که یه کم قدیمی باشیم.
همیشه از خودم میپرسم چرا انقدر چیزای قدیمی رو دوس دارم.
حتی آدمای قدیمی رو هم خیلی دوس دارم، باورت میشه؟
آهنگای قدیمی که آدم رو میبره به یه دنیای دیگه،
زندگیهای قدیمی که ساده و بیریا...
"عشق نافرجام"
او آمد،
همچو نسیمی که بر سطح دریا نقش میزند،
نه برای ماندن، که برای بر هم زدن سکونِ آینهوارم.
نامش را نسیم نگفتند،
اما رد قدمهایش، بوی بهاری داشت
که هیچگاه از پی زمستان نیامد.
دل، به شوق فهمیدن، چون مرغی خاموش
بر سیمهای باد نشسته بود؛...
وقتی پدر خسته میآمد سمت خانه
وقتی که شاکی بود از دست زمانه
وقتی به دستش بار سنگین داشت، مادر ـ
یک "یا علی" میگفت از دل ، عاشقانه
عطر خوش نامت که میپیچید در باد
در سجده میافتاد گل هم بی بهانه
دست پر از مهرت همیشه بر سرم...
در کوچههای خیسِ خاطره
با نام تو قدم میزنم...
پنجرهها
از بوسههای ناتمام میگویند،
و برگهای پاییزی
عطرت را به یادم میآورند.
زمان میگذرد
و من هنوز
در پی صدای قدمهایت
سرگردانم...
فنجانِ قهوه را
بر میزِ چوبیِ خاموش میگذارم
و تو،
از لابهلایِ بخارِ داغ
چون پروانهای سپید
رها میشوی از پیلهی دوری.
خاطرهها،
چون دانههای قهوه
در آسیابِ مغز
آرام میچرخند
و عطرِ بودنات
تمامِ اتاق را
به یادِ تو میسپارد.
پنجره باز است
و باد
موهای تو را
از...
عشق اول... مثل نسیمی که برای اولین بار گلبرگهای قلب را لمس میکند، لطیف و تازه، اما ناپایدار.
مثل شعلهای کوچک که در تاریکی شب میدرخشد، گرم و امیدبخش، اما فانی.
ما با تمام وجود میچسبیم به لحظاتی که انگار جاودانهاند، غرق در نگاههای پر از امید و حرفهای ناتمام....
.
آدمها
میآیند
میروند
میرسند
ولی من،
نمیرسم که نمیرسم که نمیرسم!
خیابانهای کرج را
هر روز تمام میکنم
و این یعنی:
آوارهگی همیشه تمام شدنی نیست!
من در این شهر غرق شدهام
کوچهها گاهی به لطف
جسمم را به خانه میرسانند
و هربار
مادرم را پیرتر از بار قبل...
اگه زندگیم یه کتاب بود،
صفحهی تو
گوشهای خمیده داشت:)
بچه بودم
یه شب گفتن قراره واسه زری خواستگار بیاد؛ دختر محمود آقا نقاش که زنش، عصمت، هر روزِ خدا به بهونه سبزی و آش نذری و کدو حلوایی و نون و تخم مرغ محلیِ ولایتشون که برامون به قول خودش داغِ داغ میاورد خونمون پلاس بود.
عصمت میگفت یارو...
به نام حضرت عشق
بوی گل و سبزه و سمن و نسرین
بوی عشق و دل و دلداده و پروین
صنما قبله نما جان ودلم را به فدایت
که چگونه قدحی داده ای بامهر و وفایت
که طبیعت شده زیبا از لطف و نگاهت
دلدارا *حول حالنا* خواهیم از لعل...
خاطراتمان سالهاست در کوچه های دلتنگی
گم شده است.
در میان قصه های بی پایان ،نفسهای خسته و
فریادهای جسته از گلو،
در هجوم اندوه برگهای پاییزی به خواب رفته.
و ما مانده ایم ، چشم به راهِ راهی که می دوید و می گریخت.
اینگونه گیر افتاده ایم در...
وقت کردی سری از این طرفها بزن
که نه تنها من
که پنجره و پرده و دیوار همه دلتنگ تواند
و فنجان چای نیز از دوریت به سوگ نشسته
بوی مهربانیت را نفس می کشیم
باران آمدو عطر دلتنگی در فضا پیچید
قهوه ای تلخ را نوشیدم ب یادش
ناگاه نگاهش در چشمانم لرزید
بدون هیچ پلکی زدنی نگاه میکرد
چرا دست نوازش نمیکشد
قطره اشکم سرازیر شد
باز هم قاب عکس یادگاری ..
چه زود میگذرد این گذر عمر،چگونه سرعتت کم میگردد که برسیم به آنچه که به خود قول داده ایم.
مگر میشود؛ گذشت و گذاشت و گذر کرد ،وقتی نگاه هنوز به دنبال گذر عمر ثانیه را به ثانیه وا نگذاشته.
یادش بخیر!
تنها با چند پُشتی
خانه ای می ساختیم
که چراغش از برقِ نگاه بود
پنجره هایش، قلب های ما
و حیاطش پر از گُل های قالی.
خانه خراب هم می شدیم
بیمه ای جاری بود؛
لبخندِ مادربزرگ!
«آرمان پرناک»