در من شوریده سر و بیثبات حالیست کاندر آن عقل ندارد جایی و احوالی نه دوست شناستم نه دشمن زان رو که نخواهم نمود آشکار الماسی گر به غلط مجنون شدم بر دگری ولی دیدم خویشتن را در آینۀ چشم دیداری خواهم رفت زین زمین روزی تا بخوانم بر گوش...