متن شوریده حال
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شوریده حال
نیست در پیمانهی ادراک، مستور مرا
میکشد در آتشش، اسرار مستور مرا
در شب آیینه، تاب آفتابی نیست نیست
تا بخواند آیهای از خطّ منظور مرا
در تپشهای جنون، چون نای بیسر میزنم
تا کند فریاد خاموشان، شنیدور مرا
آسمان از حلقهی تسبیح اگر بیرون شود
هم نمیسازد ز خاک...
بیا که سوخت دلم، باشرر نمیمانم
به شوق دیدنِ تو، در امان نمیمانم
اگر هزار جهان، در دلم بسوزانند
بدون بوی ظهورت، در اثر نمیمانم
به خاکِ جمکران، جرعهای بده ای وصل
که بیشرابِ ظهورت در بشر نمیمانم
نه دنیاماند و نه دل، هر دو رفت در آتش
من این...
میروم از خاطرت گم میشوم در این هیاهو
با من شوریده حالت لاف احساسی مگو
در من شوریده سر و بیثبات حالیست
کاندر آن عقل ندارد جایی و احوالی
نه دوست شناستم نه دشمن
زان رو که نخواهم نمود آشکار الماسی
گر به غلط مجنون شدم بر دگری
ولی دیدم خویشتن را در آینۀ چشم دیداری
خواهم رفت زین زمین روزی
تا بخوانم بر گوش...
آشوبم و جز روی تو آرام دلم نیست.
تب کردن من دست خودم نیست.
لبهای تو آتش به دلم انداخته.