دست بی نمک عقلم حریف سرسر دیوانه ات نشد اشکم بهای خنده ی مستانه ات نشد ای نارفیق خاطره های جوانی ام عمرم کفاف خواندن افسانه ات نشد شمعم که انعکاس نم اشک حسرتم آئینه دار هر شب پروانه ات نشد در حیرتم که دل غرق خون ما نام آشنای...
چشمانش شور بود اما خودش بی نمک
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻬﺮﺑﻮنی ﺟﺰﺋﯽ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺑﺎﺷﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ نمیتونی ﺗﺮﮐﺶ کنی.... حتی ﺍﮔﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ به ﺧﺎﻃﺮﺵ ﺩﺳﺖ ﺑﯽ ﻧﻤﮑﺖ ﺭﻭ ﺩﺍﻍ کنی