آزادی، یک انار چاقو خورده ی خونی ست،
افتاده در دست های خون آشام استبداد...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...
در لحظه ی غروب،
ناگهان،
سگ اندوه، گاز می گیرد،
پای کودک احساس را...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...
در لحظه ی نگاهت، گربه ی احساس،
لیس می زند، دست کودک عشق را...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...
ترس، سگ نگهبان، کاخ استبداد است...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...
کودک اندوه، با سنگ می شکند،
شیشه ی احساس را، در غروب...
مهدی بابایی ( سوشیانت ) ....
بی قراری اوجِ اوجِ عاشقی ست
هر دو مشتِ عاشقِ مغرور را؛
چَشمانِ او وا می کند!
شیما رحمانی...
تا که داد دستم؛ سیبِ هوس
گاز زدم؛ کِرمو بود!
شیما رحمانی...