شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
ای طلسم و اسرار عالم، سخنی بگویکه هر پروانه در شمعی به سمتت پرواز استدر همهٔ آفاق و مکان ها، تو را جاوید می بینمهیچ جایی جز در قلبم، محل و منزل تو نیستبر بیشهٔ عشق، در سوزنی شدم و سوختمتا آتش قلبم، آتش حقیقت را برافروختتو در درخششت زندگی می یابی و زندگی می دهیو زندگی بی تو، مرگی است که در ظلمت آباد استای دانا و آگاه از همهٔ اسراربر زبان عشقت، سخنی از کتاب حقیقت بخوانروز و شب در گردش امیدواری به تو استهر ذرّه، درامی کوچک از ب...
گویا طلسم چشم تو بر من اثر کردچشمان تو شبھای تارم را سحر کرد...