پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مردی که جلوی تاکسی نشسته بود، گفت: «هنوز باورم نمی شه عباس صفاری هم رفته باشه.» مردی که عقب تاکسی نشسته بود، گفت: «کی بودن؟» مرد جلویی گفت: «شاعر مورد علاقه ام.» مردی که عقب تاکسی نشسته بود، گفت: «می شه یکی از شعرهای ایشون را برامون بخونید؟» مرد کتابی از کیفش درآورد و شروع به خواندن کرد: «دور دنیا هم که چرخیده باشی/ باز دور خودت چرخیده ای/ راه دوری نخواهی رفت/ حتا در خواب های آب رفته ات/ که تیک تاک بیداری مدام/ تهدیدشان می کند/ می گویند دنیا کوچک...
پیدا و پنهانمردی که جلوی تاکسی نشسته بود، گفت: «پشت گوشم زخم شده، ماسک بیچارمون کرد.» مرد قوی هیکلی که عقب تاکسی نشسته بود، گفت: «آقا این ماسک و پاسک همه اش الکیه، ما همسایه مون همیشه ماسک می زنه، تا حالا هم دو بار کرونا گرفته.» مردی که جلوی تاکسی نشسته بود، پرسید: «پس چرا خودتون ماسک زدید؟» مرد قوی هیکل گفت: «بیخودی. اشتباه. همه می زنن، ما هم می زنیم.» این را گفت و می خواست ماسکش را بردارد که گفتم: «ببخشید می شه خواهش کنم برندارید؟» مرد...
مرخصیچند روز پیش به مسوول صفحه آخر زنگ زدم و گفتم: «من این هفته استثنائا نمیتوانم ستونم را بنویسم.» مسوول صفحه پرسید: «چرا؟» گفتم: «دارم میرم سفر، نیستم.» مسوول صفحه آخر گفت: «قبل رفتنت یه چیزی سر هم کن بده، بعد برو.» گفتم:«مگه سرهم کردنیه؟... من کلی وقت میذارم، کلی تاکسی سوار میشم، کلی حرف میزنم...»داشتم اینها را میگفتم که فهمیدم، مسوول صفحه جملهاش را گفته و تلفن را قطع کرده است.خیلی ناراحت شدم.همان موقع دویدم وسط خیا...