زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 1 رای

مردی که جلوی تاکسی نشسته بود، گفت: «هنوز باورم نمی شه عباس صفاری هم رفته باشه.» مردی که عقب تاکسی نشسته بود، گفت: «کی بودن؟» مرد جلویی گفت: «شاعر مورد علاقه ام.» مردی که عقب تاکسی نشسته بود، گفت: «می شه یکی از شعرهای ایشون را برامون بخونید؟» مرد کتابی از کیفش درآورد و شروع به خواندن کرد: «دور دنیا هم که چرخیده باشی/ باز دور خودت چرخیده ای/ راه دوری نخواهی رفت/ حتا در خواب های آب رفته ات/ که تیک تاک بیداری مدام/ تهدیدشان می کند/ می گویند دنیا کوچک شده است/ و استوا در آینده ای نزدیک/ همسایه خونگرم قطب خواهد شد/ نه همسفر خوش باور/ دنیا هرگز کوچک نمی شود/ ما کوچک شده ایم/ آنقدر کوچک که دیگر/ هیچ گم کرده ای نداریم/ دلخوشیم که در نیمه تاریک دنیا/ کسی ما را گم کرده است/ و دارد دربه در/ دنبال مان می گردد. کسی که زنگ در را/ همیشه بعد از هجرت ما/ به صدا درخواهد آورد.»
راننده گفت: «می شه یک بار دیگه شعر رو بخونید؟» مرد خواند: «دور دنیا هم چرخیده باشی/ باز دور خودت چرخیده ای» راننده گفت «عجب.» مردی که عقب تاکسی نشسته بود، گفت: «اسم شون چی بود؟» مرد جلویی گفت: «عباس صفاری.»
ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن