سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
از همان روز ازل ذکر تو شد درمانمبر سر کوی تو عمری ست که سرگردانمآن کویرم که به لطف تو گلستان شده استمیوزد رایحه ی عشق تو در بستانمدر دلم حسرت گندم شدنی بوده و هستدانه ام منتظر معجزه ی بارانمتا کبوتر شدنم راه زیادی ست ولیهرکجا هم بروم جلب همین ایوانمقول دادم به جز از بام تو گندم نخورمتا نفس هست وفادار به این پیمانمغم فردا نخورد هرکه شود زائر توتا سبکبال شوم در طلبت می مانمهمه جا سفره ی لطف تو مهیاست رضا...
پرنده ی دل من آسمان نمیخواهدبه جز حریم تو هیچ آشیان نمیخواهداگر چه سوخت پرش زیر آفتاب حرمبه غیر گنبد تو سایبان نمی خواهد اعظم کلیابی بانوی کاشانی...