حجره عطار یکشب بهانه می کنم و زار می زنم خود را میان عقل و جنون دار می زنم از ناکجای شک و دلآشوب لحظه ها تا بامداد صبح یقین بار می زنم از امتداد پنجره ای رو به آفتاب خود را به سمت کوچه انکار می زنم من مست...