چه دورم از نفس هایت چه از تب کردنم دوری چه بیرحمانه تن دادی به این دوری ِ مجبوری تو را در خواب می بینم میان عطر گندم زار که می بوسی نگاهم را نه در قابی نه هاشوری تو را در خواب می بینم شمالی می شود حالم شمال...