دوشنبه , ۲۳ مهر ۱۴۰۳
آه از درد دوری...!نفس های عمیقم بیشتر شده...خودکارم ایستاده و دستم توانی برای نوشتن ندارد.تمام جسمم تو را می خواهد تارهای صوتی حنجره ام اسم زیبای تو را فریاد می زنند.سینه ام آغوش گرمت را می طلبد دلم شانه هایت را می خواهد که قفل شانه هایم شوند.محبوب چشم آهویی من لبانم از دوری تو خشکیده مانند دریاچه ای که آبش خشک شده و ترک برداشته است و به شوره زاری تبدیل شده است.داخل چشمانم چشمه ای جاری شده و گاهی اوقات گونه هایم را به مدت طولانی آبیار...
از تویِ این کوچه رد میشی و میریاز منو احساسمفاصله میگیریروشنِ با فکرت خونه ی تاریکموقتی ازم دوریمن به تو نزدیکماما سکوتِ بینِ ما هیچوقت نمیشکنههیچوقت نتونستم بگمچی تو دلِ منهامیدم این روزا فقط به لبخندِ توئه..._برشی از ترانه...
دوش از بادهٔ عشقت به نوا آمد دل شور و شوق تو به جانم ز صفا آمد دل چشم مستت چو به دل راه نمود ای ساقی هر چه دیدم ز تو، در حسن و بها آمد دل در هوای تو ز هر غم به رهایی برسم عشق تو مایهٔ هر شادی و جا آمد دل گرچه دوری ز برم، یاد تو با من هر شب جان و دل با تو، به هر لحظه به پا آمد دل عاشقان در ره عشقت همه مست و شیدا هر که دیدم ز تو، در مهر و وفا آمد دل...
من دور از تو در آغوش سیل چشمانم، کنج حیاط دلتنگی، گم می شوم. اگر تو باز نگردی این انتظار خفته در سینه ام از تمام وجودم تنها تلی از خاکستر را باقی می گذارد. دیگر طاقت شنیدن طعنه ی اختران و فلک را ندارم که چرا زیر این آسمان، دور از آغوش دستانت و بدون خیره شدن در آن دو نرگس مست، سر بر زمین می گذارم.ای تنها مرهم بدخیم ترین دلتنگی هایم، تو که نباشی هیاهوی این شهر سکوت است، برگرد. سهم من نیست دور از گرمای وجودت زیر آوار دلتنگی شکستن. حضرت جان! به...
محبوب ِ منیک خیابان وُ چند کوچه....چقدر از تو دورم ؛- تنها دل ِ عاشقم می داند وُقاصدکی سرگردان ؛که به پنجره ی بسته خورده ست !!...
گوئیکه به تن دور و به دل با یارم...
دگر از دوری تو اشک قلم گشته روانرخصتی ده که غزل را ز تو نمناک کنمبی تو من بر همه ی ثانیه ها مشکوکم تو بیا چاره بر این خاطر شکاک کنم ارس آرامی...
امشب که در هوای تو پر میزند دلمای مهربان من ! تو کجایی و من کجا؟من بی تو هیچ ندانم که کجایمای از برِ من دور ندانم که کجایی!؟!!.....
شمع بی تاب تر از من سَرِ پایان داردکاش پایان بپذیرد غمِ دوری امّا ...«آرمان پرناک»...
نگاه کُن غروب که می شود خاطرات...نبض مرا می گیرند تو زنده می شوی و من میمیرم...ای زیباترین حس دنیا حالا که دوری... خیال و شب و تنهایی و باران...کدام یک مالِ من است ......
من طاقتم کمه خودت بمون، برن همه!دلم بغل میخواد!! بیا که خیلی سردمهتو دور شدی ازمولی صدات تو مغزمه…_برشی از ترانه...
از لحاظ روحی نیاز دارم صورتمو با دوتا دستات بگیریتو چشام نگاه کنی و بگی دیدی این دوری تموم شد ، دیدی بلاخره عشق کار خودشو کرد فرشته مقتدر...
بابا میگم خسته نشدی تو خسته نمیشی از دوری من که دارم میمیرم من که نمیتونم تحمل کنم اگه برای اخرین بار وقتی چشمات باز بود میومدم کنارت بهت میگفتم نرو چطور میخوای ترکمون کنی بعدشم بغلت میکردم ولی چرا اینکارو نکردم چرا ترسیدم چرا نیومدم جلو چرا فقط نگات کردم باید حرف میزدم ولی انگار زبونم بند اومده بود من در کمال ناباوری تو رو از دست دادم و بعد تو خودمو . ..!+...
چشم در چشم تو دوختن، مارو بَسچشمِ دل روشن زِ رویت، مارو بَسگرچه دورست دستِ تو از دستِ مناین چنین دوری زِ دستت، مارو بَس...
مارا زِ دوریت جگر سوز می کشد.. .شامیست در دُرون فراقِ روز می کشدفانوس به ساحل در انتظارِ کی نشستکشتی شکسته را به سویِ نور می کشدمیرزا آرش خزاعی...
ای ماه ترین ماهِ درخشانِ شَبانَمدوری زِ تو آوَرده دِگر جان به لَبانَم......
ای ک گفتی ز تو دورم..تو در جانی ..ز دیده دوری .،من با جان می بینم تو راهر چند ز دیده پنهان باشی.، نویسنده المیرا پناهی درین کبود...
چقدر تشنه امطاقتم طاق شده استاین دوری امانم را بریدهتو همانند سراب مقابل چشمانمخود نمایی میکنیان چشمان شیطنت امیزتآن لبخند ملیحتشیرین زبانیهایتقامت بلندتدستان پر مهرتوحرم نفسهایتدر این تنهایی مرا تشنه تر میکندمن در بیابان باید ها ونباید ها گیر افتاده امبی انصافی نکنمرا نمیراندر پیم بیاسیرابم کن از وجود خویش نگذار در این بیابان قصه ای ناتمام، کتابی نگشوده ورنجی بی پایان برای عبرت دیگران باشمای شاهزاده ی قلب پاره...
فراق تو را، نه آغازی هست و نه پایان!دوری تو،از جهنم آغاز می شود و و با آمدنت به بهشت منتهی... شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
مرده ها را می دانیم که به کجا می روند اما زنده ها؟ دوریِ آنها از دوریِ مرده ها اسرارآمیزتر است....
یه چیزی بگم بهت بیاد دوسِت دارم زیاد میمیرم اگه نبینمت یا دلت منو نخوادچه هوای عاشقونه ای داره بارون میاد داره بارون میاد …اگه بدونی بخاطرت حالم چجوریه، اینا همه تقصیر دله تقصیر دوریهاومدن تو قشنگترین مزد صبوریه مزد صبوریه …بارون بارون دلمو ببر پیشش قلبم داره میسوزه تو آتیششبارون بارون تو که منو میشناسی یه آدم دیوونه یه آدم احساسی..._برشی از ترانه...
نمیدونم امروز جایی دعوتی یا کسی بهت هدیه میده یا نه، نمیدونم اولین نفری ام که بهت این روز رو تبریک گفته یا نه، حتی نمیدونم حالت خوب هست یا نیست چون نیستم که ببینم غم داری یا نه، نیستی تا بتونم مرحمی رو زخمت یا قوتی برای دلت بشم،خیلی وقته به این نتیجه رسیدم از پشت گوشی هیچ چیز رو نمیشه فهمید،نه عشق، نه نفرت، نه غم، نه شادی.! میدونم کجایی اما با این حال هنوز نمیدونم کجایی، فقط میدونم هیچوقت کنار من نبودی، برای هیچ مناسبتی؛خیلی سخته ندونستن،نبودن ...
به من از روزای کوتاه ، شبای سرد زمستونزوزه ی سگهای ویلون ،شب خلوت خیابونزیر سقفای شکسته ، رگ تند باد و بارونگنجه های پر ز هیچی ، حسرت یه لقمه ی نونبگو بگو با همیم ، ولی از دوریت نگومنو نترسون ، منو نترسون.. ._برشی از ترانه...
آه از درد دوری...!نفس های عمیقم بیشتر شده...خودکارم ایستاده و دستم توانی برای نوشتن ندارد.تمام جسمم تو را می خواهد تارهای صوتی حنجرم اسم زیبای تو را فریاد می زنند.سینه ام آغوش گرمت را می طلبد دلم شانه هایت را می خواهد که قفل شانه هایم شوند.محبوب چشم آهویی من لبانم از دوری تو خشکیده مانند دریاچه ای که آبش خشک شده و ترک برداشته است و به شوره زاری تبدیل شده است.داخل چشمانم چشمه ای جاری شده و گاهی اوقات گونه هایم را به مدت طولانی آبیاری ...
تنم می لرزد گه گاهی می خندم و بی اختیار،چشمانم خیس می شود دقیقا شبیه کسی که از صبح زیر رگبار باران مانده باشد یا در میان کویر، چهره اش سوخته می فهمی؟ این حال من،بعد از نبود توست علیرضا نجاری (آرمان)...
نامه سوم گرفتاری تو، آبگیرم خود را از زیر پایین هایی که نهان شده در روحم، باز می کند. دوری توآن بی معنایی است که دلم را به سوی یک وجود بی جهت می کشاند. آیا زندگی بی تو همچنان ارزشی دارد؟ آیا همه چیز چنان خالی و بی معناست که خسته ام از این نامعنی بودنم؟صبح های بی تو بیدار می شوم و همچنان در خیال تو برقصانم، اما زندگی تمام اشکالی که به من می دهد، هیچ نوع معنا و هدفی برای من ندارد. من در جستجوی یک وجود بی معنا هستم،...
از فکر کردن خسته ام...چرا که تمام افکارم مختوم به تو و خاطرات توست!افکاری که انگار قصد جانِ مرا کرده اند و همیشه و هرجا همراه من اند.از دیدن خسته ام...چرا که هربار به جایی خیره شدم، چهره ات را دیدم؛ چشمانت، گونه هایت، آن ته ریش زبرت و حتی لب هایت.و یادآوری آن چهره ی مردانه ی شرقی، تنها ره صد ساله ی فراموشی را برای من طولانی تر می کند.از بوییدن خسته ام...از بس که هرچه و هرکه را بو کردم اول بوی عطر تو در مشامم پیچید و در نظرم امد که ه...
یه جور تلخ اروممجهان مثل درختی توی پاییزهکه برگاش از غم دوری برای دلبر زیباش میریزهزمین اغشته از برگهکه شاید دلبرش با نازولش کنحوصلم بد جور لبریزهامیر نوشت🖋️...
بغضی گلویم را فشارد در نبودتکاخر مرا از پا درآرد در نبودتهم بغض هم دلتنگی و هم دوری از تواین درد ها درمان ندارد در نبودتمن هر طرف را بنگرم یاد تو افتمیادت ولی سودی ندارد در نبودتاین آسمان هم مثل من حالش گرفتهای کاش بارانی ببارد در نبودتاما خدارا شاکرم در این حوالیزیرا مرا یاری نماید در نبودت...
عهد بستم که اگر از تو نیاید خبری قلمم را بسپارم به سزای تبری ننویسم ز تو و شعر فراموش شودکه در اعماق دلم عشق تو خاموش شود عهد بستم که اگر آخر این سال شود و غمت همسفر غصه امسال شود همه ی جان و تنم را به اسیری بکشم غم دوری تو را تا دم پیری بکشم......
نگارم نگارمببین سینه ام شوره زارهتو دستم نگیریجویبارش آبی ندارهببار ای ابر تنهابخون ای مرغ مینانذار این غم دورینگارم رو از من بگیره_برشی از ترانه...
دوری ، فاصله و فضا بین ماستو تو این را نشان دادی و ثابت کردینزدیک ، دور ، هر جایی که هستیو من باور می کنم قلب می تواند برای این بتپدیک بار دیگر در را باز کنو دوباره در قلب من باشو قلب من به هیجان خواهد آمد و خوشحال خواهد شدما می توانیم یک باره دیگر عاشق باشیمو این عشق می تواند برای همیشه باشد......
از شوق دیدارت دلم لبریزِ لبریز است حال و هوای حوصله، سرمای تبریز استدر گیر و دارم با تلاطم های بسیاریامواج دریای دلم محنت برانگیز استهر روز در ذهن منی، آنقدر که روحمدشتی ست بی پایان و با یادت غزل خیز استاین بیت های بی امان دلتنگی محض اندحال و هوای شاعرش چون فصل پاییز استپیش خودم گفتم که روزی بازمی گردیبعد از شیوع دوری ات هر درد ناچیز است ای آنکه ابرویت به خونریزی کمر بسته آن سرزمینم من که در تسخیر چنگ...
قربون خدابرم که تورودادبه قلب من ازدوریمون شاکیم فرصتی داشتی زنگ بزن...
ای کاش دوری نباشه توتقدیرآدمی انگارتوآسمونم هروقتی که بامنی...
در سینه ام نگاهی از غم پر استزندگی بی تو به تاریکی می کشدبی تو، دلم یک صحرای خالیستدر غروب هر روز، تنها رنگم رنگ غم استچشمانم به خاکستری درآمده استپر از اشک و ناله های بی خبر از خندهتو رفتی و باقی ماندم با خاطراتهر شب در خواب، تو را به یاد می کشمدر دلم یک خستگی بی پایان استزندگی بی تو، همچون جنگلی بی برگ استبی تو، دنیا خشکیده و بی روح می شوداز نبود تو، قلبم تباه و خسته استمن در این روزهای تلخ و سردبازیگوش تقدیر در ...
طلوع سایه مرگ بر پیکر افکار و انزوای ادراک بی ارادهسکوت تقدیرمیان سوختن هیزم خاطراتدر میان هوای سرد دوریو فنجانی پراز طعم تلخی نبودن ها...
گله کثیر دارم از تو گفتی میمانی دائم تودلتنگی شد نصیب تو؟دل من جان داد ار فراق توl0tfii...
فراق و دوریت دیوانه ام کردچو مجنون راهی ویرانه ام کردچنان داغی به دل ماند از جدایی که با هر آشنا بیگانه ام کرد...
چه خوش باور است ؛ فاصله را می گویم خیال می کند این دوری تو را از خاطرم پاک می کند ؛هرگز ؛ هرگز!!..یادت نه رفتنی است نهفراموش شدنیتو ماندگاری ای عشق فاصله را دوست دارم چون شوقِ دیدارت را در تقویم و روز شمار لحظه هایمبرای منِ مجنونِ به انتظار مهیا کرده ..فاصله خیال واهی دارد ک تو را از من بگیرد حضورت درقلبم محفوظ و همیشگی است ..فاصله چه خوش خیال شده ای !!!...زهرا زمانی...
از دور میبوسم تو را ای عشق بی همتای منشاید که با این بوسه ها کمتر شود این فاصله نسرین حسینی...
من اینجامو تو اونجایی چرا دوریم یه عالمهمن خوابم نمیبره دیگه خوابم نمیبرهدلم میخواد بخندم اما خنده هام پر از غمهمن خوابم نمیبره دیگه خوابم نمیبرهاینجا بی تو سرده گل من یه دوس داشتن سادس حرف دل منول کردی دستامو میترسه دل من تو بگو الان کجایی تو..._برشی از ترانه...
اونی که گفته دوری و دوستی !یا طعم دوستی رو نچشیده یادرد دوری نکشیده......
به اشک و زخمه ی مِضراب عاشقبه داغ لاله و قلب شقایقبه چشمانی که چون ابر بهار استبه نام عشق به نام مهربانیبمان با من بمان با من تو ای دوست بخوان آهنگ دل آهنگ بودنبه نام جام پر از باده و می به رنگ سبزها در سبزه زاران و دشت و رنگ ساحل رنگ دریا به رنگ آسمان و یاس و ریحان که زرد است چهره ام از دوری تو پر از درد دلم از دوری توبادصبا...
به قول خودت که همیشه میگفتی هر چیزی حدی داردتکرار میکنم!هرچیزی را حدی استهمچون رفاقت ، عشق ، و حتی جفاو حد دوری و جفای تو آن است که مرا دلتنگ کنینه اینکه دلسنگ!میپندارم جفایت از حد گذشته که این چنین دلم به سنگ بودن خو گرفته است.یاسمن الله دادی...
کاش میدانستی؛دوریت!نه تنها دلبستگی ام را به تو کمتر نکرد،بلکه بیشتر از هر زمانی حال و هوایت تمام وجودم را به خود پیچیده است.✍سارا عبدی...
در دل و جان منیگر چه از من دوریسهم من از تو شدهعاشقی و دربه دری...
گرچه دوری سخت آزارد مرا، ای نازنینطعم آغوش و لبت ، هنگام رفتن دیگر است. حجت اله حبیبی...
گذشتی از من و رفتی چه آسانمرا دادی به دستان زمستانمگر شب بوی باغ تو نبودمچرا پرپر شدم در باد و بورانشهناز یکتا...
جای خالی توروحس میکنم کنارم آخ دلتنگی وغم دوریت میده عذابم...